ماجرای عکس زیباترین دختر دنیا و... از علامه جعفری میپرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟! ایشان در جواب خاطرهای از دوران طلبگی تعریف و اظهار میکنند،که هرچه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده. «ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم، در جشنها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری میگرفتیم. شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) اول شب نماز مغرب و عشا میخواندیم و شربتی میخوردیم. آن گاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب میدادیم. آقایی بود به نام آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی که نجفآبادی بود. معدن ذوق بود. او که میآمد من به الکفایه قطعاً به وجود میآمد جلسه دست او قرار میگرفت. آن ایام مصادف شده بود با ایام قلبالاسد (?? تا ?? مرداد) که ما خرماپزان میگوییم و نجف با ?? یا ?? درجه خیلی گرم میشد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشههایی به وجود آمده بود که عربهای بومی را اذیت میکرد. ما ایرانیها هم که، اصلاً خواب و استراحت نداشتیم.آن سال آنقدر گرما زیاد بود که اصلاً قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود. تقریباً هم مخروبه بود.من فروردین را آنجا به طور طبیعی مطالعه میکردم و میخوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود، ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعاً کشنده بود. وقتی میخواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور برمیدارم، در اقل وقت و سریع! با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما تلفات هم گرفته بود. ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی که کتابی هم نوشته بود به نام «شناسنامه خر» آمد. مدیر مدرسهمان، مرحوم آقا سیداسماعیل اصفهانی هم آنجا بود. به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمیگذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد. عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» (زیباترین دختر روزگار)، گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سوالی میکنم. اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج کنید (از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه، یا اینکه جمال علی(ع) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب میکنید.؟ سوال خیلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت علی(ع) هم مستحبی. گفت: آقایان واقعیت را بگویید. جانماز آب نکشید، عجله نکنید، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی، گفت: سیدمحمد! ما یک چیزی بگوییم نری به مادرت بگوییها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمرهاش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوییم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه میافتاد. نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی(ع) معروف است که فرمودهاند: «یا حارث حمدانی من یمت یرنی» (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات میکند) پس ما انشاءالله در موقعش جمال علی(ع) را ملاقات میکنیم! باز هم همه زدند زیرخنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعاً سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد درصد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی. گفت: والله چه عرض کنم. (باز هم خنده حضار) نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمیتوانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی(ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمیدهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلبالاسد وارد حجرهام شدم، حالت غیرعادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یکدفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافهای که شیعه و سنی درباره امام علی(ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم: این آقا کیست؟ گفت: این آقا خود علی(ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمیدانم شاید مرحوم شمسآبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمدتقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمیخواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم میخوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سیداسماعیل (مدیر) را خطاب به آقا شیخ حیدر، گفت: آقا دیگر از این شوخیها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است.
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 90 تیر 2 ساعت 4:58 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
ولایت، شرط توحید حدیثی از امام رضا ـ علیه السلام ـ به نام حدیث سلسلة الذّهب، نقل شده است، که همه ما شنیدهایم. حدیثی که راویانش طلائی است: امام رضا از پدرش، آن حضرت از اجدادشان، تا پیغمبر اکرم ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ، پیغمبر از جبرئیل، و ایشان از خدای متعال نقل میکند. سند حدیث دیگر از این محکمتر نمیشود؛ آن حدیث این است: «... لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی ...». حدیث دیگری مشابه این حدیث نیز نقل شده است که آن هم اسناد معتبری دارد، و آن حدیث این است: راهی را که برای جمع بین این دو حدیث به نظرم میرسد، از تتمه حدیث اول استنباط میکنم. حضرت رضا ـ علیه السلام ـ این حدیث را در نیشابور در حالیکه روی مرکب سوار بودند، بیان کردند. 12 هزار نفر راوی، قلم و کاغذ برداشتند و این حدیث را ضبط کردند. شاید در تاریخ چنین نقلِ حدیثی نمونه نداشته باشد. برای اولین و آخرین بار بود که کسی حدیثی نقل کند و 12 هزار نفر ایستاده و آماده، این حدیث را بشنوند. نقل کردهاند و نوشتهاند: وقتی حضرت این جمله را فرمودند، مرکب خواست حرکت کند، ولی حضرت اشاره فرمودند: «صبر کن». مردم منتظر بودند ببینند چرا حضرت مرکب را متوقف کردند. آن زمان چون وسائلی مانند بلندگو نبود، باید چند نفر، تکه تکه خبر میدادند تا بقیه بشنوند. حضرت فرمودند: این کلمه را اضافه کنید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا»: کلمه توحید که حصن خداست، یک شروطی دارد، و من یکی از آن شروط هستم؛ خود من که امام رضا هستم، یکی از شروط این حدیثم؛ یعنی وقتی شما وارد حصن خدا میشوید، که ولایت من را بپذیرید. واضح است که ولایت شخص امام رضا ـ علیه السلام ـ خصوصیتی نداشته و مقصود، ولایت همه ائمه اثنی عشر ـ علیهم السلام ـ بوده است که اوّل آن، ولایت علی ـ علیه السلام ـ است؛ پس آنجا که فرمودند: )حضرت آیت الله مصباح یزدی).
نوشته شده توسط : سبحان |
شنبه 90 خرداد 28 ساعت 6:44 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
سلمان فارسی که رحمت خدا بر او باد، میگوید: وقتی که پیامبر (ص) در شان علی (ع) فرمود: من شهر علم هستم و علی، دروازه آن شهر است، منافقان در مورد علی (ع) حسادت شدید ورزیدند و بین خود توطئه کردند تا علی (ع) را در همین مورد (علم) به نظر واهی خودشان، درمانده کنند. توطئه آنها این بود که چند نفر هرکدام جداگانه نزد علی (ع) بروند و سوال کنند: علم بهتر است یا ثروت؟ گفتند: اگر وی در پاسخ هر کدام یکسان پاسخ گفت، میفهمیم که علم او اندک است و اگر پاسخ هرکدام را بهگونهای داد که با پاسخهای دیگر تفاوت داشت، دیگر در این راستا راهی برای عیبتراشی و انتقاد از او نداریم. این توطئه به این ترتیب اجرا شد که یکییکی آمدند و هرکدام جداگانه از آن حضرت سوال کردند.
-اولی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی (ع) فرمودند: علم بهتر است. گفت:چرا؟ فرمودند: برای اینکه علم، میراث پیامبران است. ولی مال میراث قارون و هامان وفرعون است.
- دومی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی (ع) فرمودند: علم بهتر است. گفت:چرا؟ فرمودند: برای این که مال را تو باید حفظکنی. ولی علم تورا حفظ می کند.
سومی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی علیه السلام فرمودند: علم بهتر است. پرسید: چرا؟ فرمودند: برایاینکه صاحب ثروت، دشمنان بسیار دارد، ولی صاحب علم دوستان بسیار دارد.
چهارمی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ امیرالمومنین (ع) فرمودند: "علم بهتر است". پرسید: چرا؟ علی (ع) فرمودند: "برایاینکه هرگاه از مال استفادهکنی، از آن کاسته میشود، ولی اگر از علم استفادهکنی، برآن افزودهمیشود"
پنجمی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی (ع) فرمودند: علم بهتر است. پرسید: چرا؟ فرمودند: "برایاینکه صاحبمال با صفاتی مانند بخیل و لئیم، خوانده میشود، ولی از صاحبعلم با احترام و تجلیل، نام بردهمیشود"
- ششمی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ امیرالمومنین (ع) فرمودند: علم بهتر است. پرسید: چرا؟ فرمودند: "برایاینکه در مورد مال، از دزد ترسیده میشود که مبادا به آن دستبرد بزندوببرد، ولی در مورد علم چنین ترسی نیست"
هفتمی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی (ع) فرمودند: علم بهتر است. پرسید: چرا؟ علی (ع) فرمودند: "برایاینکه مال با گذشت زمان، کهنهمیشود. ولی علم با مرور زمان، کهنه نمیشود و همیشه تازه است"
هشتمی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ علی (ع) فرمودند: علم بهتر است. پرسید: چرا؟ علی (ع) فرمودند: "برایاینکه مال، قلب صاحبش را سخت میکند، ولی علم قلب صاحبش را نورانی مینماید"
نهمی آمد و پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟ امیرالمومنین (ع) فرمودند: علم بهتر است. پرسید: چرا؟ علی (ع) فرمودند: "برایاینکه صاحب مال، تکبر میورزد و خودبینی میکند، ولی صاحب علم، خاشع و متواضع است"
در اینهنگام همه آنها گفتند: خدا و رسولش راست گفتند و بدون تردید، علی، باب همه علوم است. علی (ع) فرمودند: به خدا سوگند، تا زنده هستم، اگر همه خلایق تا پایان روزگار از من سوال کنند، در پاسخ آنها درمانده نمیشوم و به هرکدام، پاسخی جداگانه، غیر از پاسخی که بهدیگری دادهام، خواهم داد. صلی الله علیک یا ابا الحسن یا امیرالمومنین(ع)
میلاد سراسر برکت، قسیم نار و نور بر همه عاشقان ولایت تهنیت باد.
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 90 خرداد 25 ساعت 6:53 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
آنچه در پی میآید بخشی از خاطراتی است که در طول سالهای گذشته از خانم دکتر زهرا مصطفوی یادگار گرامی حضرت امام سلامالله علیه شنیدهام؛ خاطراتی که از سادهترین آنها مانند بازی با کودکان در خانه تا بزرگترین آنها همچون مسئله رهبری آینده، آموزنده و برای رهروان روحالله بسی ارزشمند است. اکنون به مناسبت سالگرد عروج آن عزیز سفرکرده - که همچنان اندیشه و راهش زنده و پویاست - تقدیم امت امام میشود. محمدحسن رحیمیان گردش به سمت گلها - امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسیار مقید بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چیت سر میکردم. آقای اشراقی (داماد اول امام) ما را دعوت کرده بودند و من همراه ایشان به مهمانی رفتم. آقای اشراقی باغچهای داشتند که وسط آن معبری بود و آنجا دو سه تا صندلی گذاشته بودند که در آنها امام و آقای اشراقی روی صندلی نشستهاند. آن روز کسی در را باز کرد و خود آقای اشراقی به استقبال آمدند. ما به خاطر قضیه نامحرم بودن، جلوی شوهر خواهرها نمیآمدیم. من یکه خوردم و از امام پرسیدیم: «سلام بکنم؟» امام گفتند: «واجب نیست». من چون خجالت میکشیدم با آقای اشراقی روبهرو بشوم و سلام نکنم، از مسیر خارج شدم و رفتم میان علفها و گیاهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ایشان روبهرو نشوم. الآن هم منزل ما اینطوری است که مردها و زنها به خاطر مهمانی دور هم نمینشینند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدی شرعی. بعد از انقلاب خود من در تلویزیون، سمینارها، سخنرانیها و جلساتی که آقایان و خانمها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نروید و این کار را انجام ندهید، ولی در همان دوران اگر شوهر خواهرم میآمدند، این طور نبود که سفره زنها و مردها یکی باشد. رفتوآمد بود اما مردها جدای از زنان در اتاقهای مختلف پذیرایی میشدند. * سفره محرم و نامحرم جدا بود - تا آخرین لحظه زندگی امام، همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. یک بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفیسه خانم - دختر بزرگ آقای اشراقی - دعوت داریم». امام فکر کرده بودند که در منزل نفیسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهایشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «این مجلس، مجلس حرام است. شما میخواهید به مجلس حرام بروید؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها که محرم نیستند». مادر گفته بودند: من میروم که به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد). امام در این مورد بسیار دقت میکردند. * امام به خواهرم دیه دادند! آنچه از دوران بچگی یادم هست، این است که من حدود 8ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقای اشراقی) 12 سال داشت. ما با بچههای منزل همسایه سمت چپ خانه که منزل آقای کمالوند بود، عروسکبازی میکردیم . . . گاهی هم گرگم به هوا بازی میکردیم. امام به ما گفته بودند منزل آقای کمالوند نرویم. ایشان از علما و از دوستان امام بودند. این دوستی هم قصه جالبی دارد. به ما گفته بودند به: آنجا نروید. هروقت میخواهید بازی کنید، دخترشان - که اسمش طاهرهخانم بود - بیاید پیش شما. پشت بامهای منزل ما به یکدیگر راه داشت. ما همگی بچه بودیم، ولی آنها نوکر 14- 15سالهای داشتند که به تازگی صدایش دورگه شده بود. به همین جهت آقا دستور داده بود: شما نباید به منزل آنها بروید. وقتی آقا از مسجد سلماسی برمیگشتند و به طرف منزل میآمدند، از پشت کوچه صدای گرگم به هوای ما بچهها را شنیدند. وقتی به منزل آمدند، از کارگرمان - زیور - پرسیدند: «بچهها کجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقای کمالوند.» گفتند: «برو بگو بیایند.» ما خیلی ترسیدیم. برگشتیم به منزل و سهتایی توی زیر زمین رفتیم، خطاب امام، بیشتر به خواهر بزرگترم بود که مکلف شده بود. امام یک چوب نازک خشک را برداشتند و محکم به لبه دیوار زیرزمین زدند و گفتند: «من نگفتم نروید؟ چرا رفتید؟» بسیار هم عصبانی بودند. چوب شکست و یک تکهاش به پای خواهرم خورد. بلند شدیم و به اتاق رفتیم و من دیدم پای خواهرم کمی کبود شده است. شب به آقا گفتم: «خرده چوبی که به دیوار زدید و شکست، به پای صدیقه خورده پایش کبود شده.» امام پرسیدند: «واقعاً؟» گفتم: «بله». گفتند: «برو بگو بیاید». صدیقه خانم آمد و امام پایش را دیدند و به او دیه دادند! من به خودم گفتم: ای کاش پای من کبود شده بود! امام تا این حد روی مسائل شرعی دقت داشتند، در حالی که بچهشان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتی که امام داشتند، ما از ایشان خیلی حساب میبردیم. البته حق با ایشان بود من خیلی شلوغ بودم. * دفاع امام از کوچکترها - یادم هست 10 -11 ساله بودم و حاجآقا مصطفی شاید 21-22 ساله بود. به من گفت: «یک لیوان آب به من بده!» امام نشسته بودند. من شانههایم را بالا انداختم و گفتم: «نمیخواهم». حاجآقا مصطفی ناراحت شد و آمد طرف من که مرا دعوا کند. امام به من اشاره کردند که فرار کن. داداش دید و گفت: شما این جور میکنید که گوش به حرف نمیدهد». آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز میگویی یک لیوان آب بده، پسفردا میگویی کفشهایم را جلوی پایم جفت کن!». * بیشترین ناراحتی امام از آقای منتظری و ماجرای قطعنامه بود - من اصلاً در مورد قضیه آقای منتظری ناراحت نشدم و فکر میکردم حق همین است که امام ایشان را کنار بگذارند، چون دیده بودم که امام چقدر از دست ایشان اذیت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمیشد کسی که آنقدر مبارز و متدین بوده، اینطور تحت تأثیر قرار بگیرد. فوقالعاده زیاد هم تلاش کردند تا ایشان را از بعضی ارتباطات و کارها منع کنند. امام کمتر مسائل بیرون را در اندرون نقل میکردند، ولی در ارتباط با ایشان از بس منقلب و ناراحت بودند، میآمدند و میگفتند. من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوقالعاده زیاد ایشان را دیدم. یک بار همین قضیه آقای منتظری بود که امام خیلی اذیت شدند، یکی هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلویزیون خبر برکناری آقای منتظری را شنیدم. خوشحال شدم و فکر میکردم حق همین بود و ایشان نباید جانشین امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتی از آن مصیبت بزرگ، وقتی شنیدم که آقای خامنهای انتخاب شدهاند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. حتی کسی به من گفت: «خوشحالی میکنی که جای پدرت جانشین انتخاب شد؟» گفتم: «این حرف چیست؟ بالاخره هرکسی رفتنی است، ولی شخص بسیار خوبی جای ایشان آمد». تا الآن هم معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. انشاءالله که عمر طولانی داشته باشند. * نظر امام درباره رهبری آیتالله خامنهای - به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جریان آقای منتظری که ایشان از قائممقامی کنار رفتند، پیش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است که من این حرف را بزنم، اما بالاخره آدمیزاد از این دنیا میرود و من به نظرم میرسد فردی را نداریم که جانشین شما باشد. آیا بهتر نیست که شورایی باشد؟» تا این حرف را زدم، گفتند: «چرا نداریم؟» گفتم: «به نظر میآید چنین فردی نیست.» گفتند: «چرا، آقای خامنهای». صرفنظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است که این اعتقاد قلبی من است که الآن بهترین فرد را داریم و چه انتخاب خوبی بود. هیچکس نمیتوانست این طور محکم در برابر آمریکا و دشمنان بایستد و از ملت دفاع کند. گاهی اوقات وقتی ایشان مطلبی را میگویند، خیلی یاد امام میکنم و میبینم گویا همان گفتههاست. من بسیار به ایشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگویند اطاعت میکنم.
من معتقدم که در رأس یک کشور اسلامی قطعاً باید ولی فقیه باشد و فقط ولی فقیه است که میتواند به معنای حقیقی، کشور را حفظ کند؛ انتخابی هم که مردم به صورت مستقیم یا غیرمستقیم میکنند، انتخاب درستی است. مردم تشخیص درستی دارند.
نوشته شده توسط : سبحان |
جمعه 90 خرداد 13 ساعت 3:48 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
نوشته شده توسط : سبحان |
جمعه 90 اردیبهشت 30 ساعت 10:43 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
مادریش را چو باور داشتیم گرد خود صدها برادر داشتیم *****
درد است اینکه می فشرد سینه مرا بیدار می کند تب دیرینه مرا آنان که سالهاست به زنجیر بسته اند دستان زخم خورده و پرپینه مرا سوگند خورده اند که این بار بشکنند با نان و عشق حرمت آیینه مرا حاشا که حیله بازی شان مانعی شود آتشفشان شعله ور کینه مرا تیغم غلاف مرگ شد،آقا شتاب کن اثبات کن به آنان ، آدینه مرا
نوشته شده توسط : سبحان |
یکشنبه 90 اردیبهشت 18 ساعت 11:42 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
یَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صَابِرَةً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَى (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّةِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَةَ وَلِیِّ اللَّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّکِیَّةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِیَّةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِیمَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
گفت: در میزنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟ این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانه مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما
گفت: آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم و اگر روضهای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند بازوی مادرم سپر،اما
بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد- گفت: یک روز یک نفر اما... شعر از حمید رضا برقعی
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 ساعت 9:37 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
متن زیر گوشه هایی از مصاحبه استاد علیرضا پناهیان با ماهنامه سینمایی 24(همشهری ) است که ایشان بطور کامل به مفهوم سینمای دینی می پردازند و در خلال مصاحبه برخی مصادیق فیلم دینی را مورد نقد و ارزیابی قرار می دهند،از دیگر نکات جالب این مصاحبه، بحث اختلاف سلیقه ایشان با حضرت آقا در مورد فیلم طلا و مس است که چند وقتی نقل محافل حزب اللهی بود،حاج آقا در این مصاحبه بطور کامل نظرات خود را در مورد سینما و نوع پرداخت به موضوعات دینی مطرح می کند،پیشنهاد می کنم این قسمت های برش زده شده از مصاحبه را که در مورد فیلم طلا و مس است مطالعه بفرمایید.(مشاهده متن کامل مصاحبه در سایت کتاب نیوز) در مورد طلا و مس احساس کردم تمام حرفهای خوب فیلم در خدمت یک انحراف و اشکال اساسی قرار گرفته.
صراحتاً آن انحراف را توضیح میدهید؟ بله، من معتقدم طلا و مس میآید برای نشان دادن خوبیهای یک طلبه، سازمان روحانیت و کلیت حوزه را تخریب میکند. آن حاجآقایی که مسئول حوزه است و کاراکتر خوبی نیست، در زیر نور ماه هم همینطور است، تقریباً نمایندهی آن سازمان روحانیت است. در کل این مدرسهی علمیه هم شما یک آدم خوب نمیبینید جز یک طلبه که لباس شخصی است و دارد کار میکند تا امرار معاش کند. حالا من به این مشکل فرعی کاری ندارم که فیلمساز معتقد است روحانی باید از طریق کاسبی امرار معاش کند. این حرف درستی است، اما منظورتان این است که اصلاً به حقانیت برداشتهای دیگر اعتقاد ندارید؟ دربارهی همین طلا و مس شما به عنوان یک روحانی نظرتان را اعلام کردید، اما در طیف دیگر واکنشهای دیگری هم دیده شد کسی با سوابق مسعود فراستی که منتقد مورد تأیید نظام است میگوید طلا و مس بهترین فیلم سال است، در طرف دیگر خبر میرسد مقام معظم رهبری تحت تأثیر فیلم قرار گرفتهاند و آن را تحسین کردهاند. خب، در این فضای متنوع، اشکالی ندارد شما بگویید فیلم را نمیپسندید اما لحن و شدت حملات شما به شکلی است که انگار میگویید چه بد که غفلت شده و جلوی ساختهشدن طلا و مس گرفته نشده. واقعاً این شدت لحن را درست میدانید؟ سهمی برای اعتقاد دیگران در نظر نمیگیرید؟ لینک مصاحبه ماهنامه سینمایی 24(همشهری) با حضرت حجت الاسلام علیرضا پناهیان در سایت کتاب نیوز
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 90 اردیبهشت 8 ساعت 12:27 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
مختار! راهی نمانده است همین امشب از سریال بیرون بزن پیش از آن که شمر و سنان کاری کنند با کمک سازمان ملل بیرون بزن با همین کیان ایرانی و همین ایرانیان که نشسته اند پای گیرنده هایشان و با همین شمشیرها که در دست فرزندان مالک است به جنگ شمر برویم و شمر همین آل خلیفه است همین عبدالله است و همین عبیدالله و شمر همین شورای اعراب اند که منجنیق آورده اند در بحرین و" آیات" خدا را می کشند و لگدمال می کنند وگرنه اهل سنت با مایند و عاشقان رسول الله با مایند تنها شمر و سنان با آل سعود و آل خلیفه با آل شکم و آل حرام آن سویند و آل کاخ سفید و آل کاخ الیزه آن سویند و آل بی بی سی همیشه آن سو بودند به مختار گفتم چاره ای نمانده باید از دل سریال بیرون زد با اسب با شمشیر با قایق های تندرو و با شعر که جهان همین کوفه ست و عاشقان علی(ع) امشب بر پشت بام های زمین آتش روشن کرده اند --------------------------------------------- شعر فوق با عنوان « شمر همین آل خلیفه است» از علیرضا قزوه
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 90 اردیبهشت 6 ساعت 10:20 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
«آنهایی که منتظرند با طلوع خورشید از خواب بیدار بشوند، نمازشان قضا شده» «امنیت. در لوای امامت است» گپ و گفتی خودمانی ماهنامه امان با حجتالاسلام و المسلمین مهدی ماندگاری(اسفند 89) ـ به نظر حضرتعالی برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چه باید کرد؟ برای رسیدن به ظهور، چهار گام باید طی شود. اولین گام، این است که مردم را به سمت پُرسش ببریم و روحیة پرسشگری را تقویت کنیم. گام دوم، فرهنگسازیِ روحیة پذیرش و تسلیم است. وقتی نگاه من به دین و ولیّ خدا، نگاه هدایتی باشد، پرسش میکنم، بعد به سمت پذیرش میروم و میپذیرم. ما باید مردم را به این سمت ببریم و در تمام منبرها و کلاسها تلاشمان بر این باشد که مردم را به سمتی ببریم که حکم خدا را قبول کنند و بر حکم خدا حاشیه نزنند. قدم سوم، آرایش است؛ یعنی مردم حس کنند زیباترین تشخصشان، تشخص دینی است. اگر من بخواهم زیبا راه بروم، زیبا حرف بزنم، زیبا ازدواج کنم، زیبا بپوشم، باید این زیبایی در قالب دین باشد. امروز، برخی از مردم حس میکنند اگر پوشش دینی داشته باشند، زشت میشوند و کلاسشان پایین میآید! ممکن است فردا هم بگویند: ما اگر کنار امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف راه برویم، کلاسمان پایین میآید. مردم باید احساس کنند اعتبار و شخصیتشان به دیانتشان است؛ نه به پول و گوشی و ماشینشان. چهارمین و آخرین گام، این است که مردم را به سمت آرامش هدایت کنیم. مردم باید به آرامش برسند. این گامها به ترتیب است؛ یعنی من باید اول خودم را خالی و نیازمند پرسش ببینم. وقتی جواب پرسش را از اهل ذکر، یعنی اهل بیت علیهم السلام ، شنیدم، پذیرش کنم. وقتی این پذیرش را انجام دادم، سرم را بالا بگیرم و احساس کنم زیباترین تشخص را دارم. با امام و دین بودن زیباست. امروزه اگر کسی بخواهد عروسی سالم و بدون گناه برگزار کند، مسخرهاش میکنند؛ به دلیل این که الآن تشخص غربی اعتبارش بیشتر است. یکبار کسی به من گفت: «حاج آقا شما را در تلویزیون نشان میدهند؛ بیا چند تا عکس با هم بگیریم!» گفتم: «من بزرگتر هستم یا خدا؟» گفت: «خُب خدا!» گفتم: «خدا روزی پنج بار صدایت میزند؛ برو با خدا عکس بگیر نه با من بنده». ببینید؛ این هنوز برای مردم جا نیفتاده و کسی نمیپذیرد. آرامش یعنی چه؟ آرامش هر چیزی در گرو وصل به اصلش است. امام رضا )ع) فرمودند: «کلمةُ لا اله الاّ الله حِصنی...» خیلیها فکر میکنند این «اَمِنَ من عذابی» یعنی «عذاب مِن یوم القیامة»؛ خیر! منظور، امان از عذاب در دنیاست؛ یعنی حفظ از عذاب اضطراب، استرس و تشویش خاطر و افسردگی که آنهم در گرو بندگی خدا است: «قولوا لا اله الا الله تُفلحوا»؛ بندگی خدا، مایه آرامش است. رزمندهها در جبهه، امکانات آرامشی نداشتند. فرش و بالششان، کیسةگونی شن و رواندازشان هم یک چفیه بود. امکانات سرمایشی و گرمایشی هم نداشتند؛ ولی در سنگرهایشان آرامش داشتند؛ چون خدا را داشتند. چرا گاهی وقتها، افراد، احساس آرامش نمیکنند؟ حتی در مکه هم احساس آرامش ندارند؛ چون آنجا هم بندگی خدا نمیکنند. اگر ما میخواهیم مردم را به ظهور نزدیک کنیم، باید آنها را به این چهار عنصر نزدیک کنیم: 1. از دین پرسش کنند؛ 2. از دین پذیرش کنند؛ 3. با دین آرایش کنند؛ 4. با دین احساس آرامش کنند. اگر اینها فراهم شد، بعد من میگویم خدایا آن اسباب آرامش من کجاست؟ آن نشانی آرامش من کجاست؟ یا ایها العزیز... خدایا من بیچارهام؛ همه چیز دارم؛ اما امام ندارم. یعنی هر چه توانستم خودم و مردم را به این سمت سوق دادم؛ ولی هنوز به آن نقطه مطلوب ـ که فرج است ـ نرسیدهام.
ـ رابطه دوران انقلاب، جنگ و امروز ما با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چگونه بوده و باید باشد؟ ما اعتقاد داریم پدیدة ظهور، قابل تعجیل و تأخیر است و این تعجیل و تأخیر، دست خود ما است؛ «غیبتُه منّا، تأخیرهُ منّا، تعجیل له منّا». لذا حضرت امام(ره) انقلاب را به حول و قوه الهی راهاندازی کرد تا ظهور از تأخیر به تعجیل تبدیل شود. او همین چهار قدم را برداشت، فرمود: «باید برویم از دین بپرسیم؛ آرایش دینی بگیریم و از دین بپذیریم». جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر. در احاطة این نظامهای دموکراسی و لیبرالیستی و سوسیالیستی، امام فقط گفت اسلام. امام هم که دیدهاید در تمام طول نهضت، آرامش داشت؛ چون در لوای اسلام، زندگی میکرد. تربیتشدههای دست امام هم عموماً کل مردم و خصوصاً بچه بسیجیها و شهدا بودند. آنها بیش از همه، این چهار قدم را برداشتند. دعای عهد، هشت ویژگی از ویژگیهای منتظران را مطرح میکند؛ که مصادیق واضح و مبرهن این ویژگیها، شهدا هستند. فرهنگ ایثار و شهادت، بهترین بسترساز ظهور است. مگر ما از فرهنگ انتظار چه میخواهیم؟ همة این هشت ویژگی که در دعای عهد آمده است را میخواهیم. یکی از اصلیترین عناصر فرهنگ انتظار هم شهادت طلبی، ولایتمداری و تکلیفمحوری است. اینها در وجود شهدا موج میزد. به اعتقاد ما، انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، نه تنها ایران، که کل جهان را به ظهور نزدیک کرد. امروز میبینیم که فریاد منجیخواهی در دنیا خیلی رساتر از گذشته بلند شده است. دو دسته یاراناند که ولیّ خدا بر یاری آنها صحّه گذاشته است. یکی یاران امام حسین(ع) در عاشورا؛ که خود امام(ع) بر صدق آنها صحه گذاشت و فرمود: «از شما بهتر و باوفاتر ندیدهام». یکی هم امام بزرگوار که به عنوان نائب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر یاری این بچهها صحّه گذاشت. حالا هرکس میخواهد برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یار باشد، اینها الگوهای خوبی هستند. به تعبیر خود امام، یاوری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، این گونه نیست که برویم یک گوشه بنشینیم و دعا کنیم. برویم شمشیرهایمان را هر روز سنباده بکشیم که برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به درد بخورد؛ یا حتی گاهی وقتها بگوییم کار به نهی از منکر نداشته باشید تا گناه زیاد بشود. این تفکر غلطی است و هیچ آدم عاقلی این را نمیپذیرد. امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار است بیاید یک پروژة بزرگ و جهانی را اجرا کند؛ پروژهای که حضرت میخواهد اجرا کند، سه مرحله دارد؛ ظهور، که همان انقلاب است، جنگی که بر اساس آن، انقلاب، صورت میپذیرد و حکومتی که بر اساس آن، انقلاب، شکل میگیرد. برای ظهور این انقلاب، پذیرنده میخواهیم؛ برای جنگش، رزمنده و برای حکومتش، فرمانده میخواهیم. پذیرنده هم کسانی هستند که از وضعیت موجود، خسته و نسبت به وضعیت مطلوب، تشنه بشوند. پس تکلیف ما این است که مردم را از ظلمهای موجود و نقصهای غیبت آگاه کنیم؛ افشاگری کنیم؛ نسبت به زیباییهای دوران ظهور، روشنگری کنیم. رزمنده هم باید دو ویژگی داشته باشد: آمادگی و عدم وابستگی. پس تکلیف امروز ما این است که مردم را به سمت آمادگیهای فکری، اعتقادی و جسمانی بکشانیم و از آن طرف، وابستگیشان را به غیر خدا حتی به زن و بچه کم کنیم. سوم، برای حکومت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، فرمانده میخواهیم. فرمانده چند ویژگی، لازم دارد: تخصص، تعهد، لیاقت و شجاعت. پس وظیفه ما این است، مردم و جوانان را تشویق کنیم که تخصصهای علمی را یاد بگیرند. لذا میگوییم دانشجوی بسیجی کسی است که به مرز هیئت علمی برسد و در عین حال، نماز شبش ترک نشود. یعنی تعهد را هم داشته باشد. مواظب حلال خوریاش باشد، در انجام امور، جسارت داشته باشد. جسارت هم از کجا نشأت میگیرد؟ از دشمنشناسی. امام خمینی(ره)آمد و این تکالیف را روشن و شفاف کرد. هیچ کس نمیتواند بگوید من مشقم را نمیدانم؛ هیچ کس نمیتواند بگوید من یاد نگرفتم و... . الحمد لله امروز حجت بر همه خواص و عوام تمام شده است. ـ از نامههایی که برای نشریة امان میرسد، معلوم میشود که بسیاری از مخاطبان مجله، خانمها هستند. پیامتان به این مخاطبان چیست؟ آیتالله جوادی آملی، تعبیر زیبایی دارد: «آنهایی که منتظرند با طلوع خورشید از خواب بیدار بشوند، نمازشان قضا شده». حضرت امام فرمودند: «ما منتظر رؤیت خورشیدیم». کسانی که میخواهند طلوع خورشید را ببینند، باید از طلوع سپیدة فجر، بیدار شوند و تکلیفشان را انجام بدهند. یکی از اصلیترین عنصرهای فرهنگ انتظار، «تکلیف محوری» است. کسی که تکلیف عصر غیبتش را خوب انجام بدهد، تکلیف عصر ظهورش را هم خوب انجام میدهد ولی آنهایی که امروز دارند از تکلیفشان فرار میکنند، فردا هم از تکلیفشان فراریتر میشوند. بنابراین باید تکلیفمان را بدانیم. دخترها و زنها، پنج تکلیف عمومی دارند: اول، تکلیف فرزندی دارند. دختر اگر در تکلیف فرزندیاش نسبت به پدر، خوب انجام وظیفه کند، تا حدّ زیادی از خشونت پدر کم میشود؛ چون او لطافتدهنده به اخلاق پدر است. دوم، تکلیف خواهری دارند. یکی از معضلات امروز جامعة ما، رابطه دختر و پسر است. دخترها اگر رابطة خوبی با برادرها و محرم خودشان داشته باشند، معضل رابطة دختر و پسر خیلی کم میشود؛ یعنی آن علاقه و عاطفهای که پسر نیاز دارد، خواهرش برایش خرج کند. این که پسر دوست دارد با یک جنس مخالف در خیابان راه برود، با خواهرش در خیابان راه میرود. خیلی هم خوب و عاطفی است. چرا فکر میکنیم هر رابطهای با جنس مخالف، فقط رابطه جنسی است؟ نه! ممکن است رابطه عاطفی باشد؛ رابطه شخصیتی باشد. سوم، وظیفه و جایگاه همسری. اگر دخترها بدانند که قرآن برایشان گفته است: «لِتَسکُنوا الیها...»، یعنی آرامشبخش شوهرت باش. این گونه بسیاری از مشکلات مردها حل میشود. چهارمین وظیفهشان، وظیفه مادری است. امام خمینی(ره) فرمودند: «از دامن زن است که مرد به معراج میرود». در تربیت، هیچ چیز به اندازه شیر مادر و لقمه پدر مؤثر نیست. اصلاح اینها رسالت کمی نیست! مادر شهید حسین علم الهدی میگوید: «در طول نُه ماه بارداری، نُه بار قرآن را ختم کردم؛ شیر بدون وضو ندادهام؛ با روضة امام حسین علیه السلام اشک ریختم و شیر دادم». اینها عادی نیستند؛ اینها آموزشی و یافتنی است. رسالت پنجم زنان، مدیریت خانه است. مدیریت داخلی خانه با زن است. مدیریت نظم، مدیریت انضباط و نظافت و مدیریت اطاعت؛ اطاعت بچهها از پدر، به مادر بستگی دارد. زنان و دختران ما این پنج مأموریتشان را به نیت انتظار انجام بدهند، بعد اگر نمرههایشان نمره قبولی شد، بیایند در جامعه و هر کاری دوست داشتند انجام بدهند. هیچ کس مانع حضور زن در اجتماع نیست. ولی حضور زن در جامعه، اولویت دوم است؛ اولویت اول، حضور پر رنگش در خانه است. بله، حضرت زینبB هم لازم شد که در جامعه حاضر شود؛ اما به ضرورت، نه با ولع و حرص. بلایی که امروز سر زنان آمده این است که با اضطرار در خانه مینشینند و با ولع میخواهند در خیابان بچرخند. اشکالی ندارد که زن بیاید خرید کند؛ ولی به شرط آنکه واقعاً اضطرار باشد. چون کسی که با اضطرار، از خانه بیرون میآید، به حداقلها اکتفا میکند؛ از اولین مغازه میخرد و سرش را میاندازد پایین و زود هم برمیگردد؛ خیابانگردی نمیکند. بازار گردی نمیکند. حتی بدون اجازه پدر یا شوهرش به مجلس امام حسین علیه السلام نمیرود. پس دخترها بدانند که ما منتظر احساسی نمیخواهیم؛ ما منتظر عاقل میخواهیم. ـ آقای ماندگاری به خودشان، چه نمرهای میدهند؟ نمیدانم! اگر نیت من این باشد که به حرفهایم عمل نکنم که منافق هستم. اگر نیتم عمل باشد، مسلمانم. هر چقدر که بر اساس این نیت تلاش کنم، متقی میشوم؛ هرچقدر هم که کم تلاش بکنم، بیتقوا میشوم. یقین دارم که به خاطر کثرت اشتغالم، خانوادهام، دوستانم و اطرافیانم از من گله دارند. چون فرصت کمی را با آنها هستم ولی از فداکاری و گذشتی که نسبت به بنده دارند ممنونم و از همة آنها التماس دعا دارم. ـ کلمه «امان» شما را به یاد چه چیزی میاندازد؟ امنیت. در لوای امامت است که انسان، امنیت پیدا میکند و جز در مسیر ولایت، دین انسان به امنیت نخواهد رسید. امنیتهای دیگر، قطعاً کاذب است. ـ از اینکه با وجود کثرت کار و کمبود وقت به ما فرصتی دادید تا از محضر شما بهره ببریم، سپاسگزاریم و امیدواریم خدای متعال، ما و شما را از منتظران و سربازان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار دهد. سایت مجله امان - مجله عمومی - ویژه امام زمان علیه السلام
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 90 فروردین 23 ساعت 11:23 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|