حاشیه نگاری های برگزاری جشنواره فیلم فجر در شیراز (بخش سوم) روز سوم : دوشنبه 17 بهمن ساعت 20:30 ؛ سانس سوم سینما « سعدی » فیلم سینمایی « پل چوبی » به کارگردانی مهدی کرم پور
این بار 10 دقیقه زودتر جلوی سینما حاضر هستم ولی برای اولین بار مجبور می شوم برای تهیه بلیت در صف بایستم ،15 دقیقه در صف منتظر می مانم ولی بلیت تمام می شود ؛ جلوی سینما «سعدی » مملو از تماشاگر است ؛ زن و مرد بدون توجه به رعایت فواصل شرعی در هم می لولند ، این قشر از جامعه ما که اکثریت جمعیت جلوی سینما را تشکیل می دهند ، اصلا پایبند به رعایت موازین شرع نیستند ،این رو به راحتی می شه از قیافه هاشان حدس زد ،چهره های بزک کرده دختران و زنان در نگاه اول ، مخاطب غیر آگاه را به فکر مراسم عروسی می اندازد ولی به قول خوشان اینجا سینماست و یک محیط فرهنگی است ... فرهنگ برهنگی یا برهنگی فرهنگی؟!! از یکی از همین خانم ها یک بلیت اضافه را به مبلغ 1000 تومان می خرم ، به متصدی پاره کردن بلیت می گویم : ما دو نفریم ولی یک بلیت بیشتر نداریم با روی خوش عذر من را برای ورود می پذیرد و ما دو نفر با یک بلیت وارد سالن نمایش می شویم. وقتی داخل صف ایستاده بودم ، یکی از همان خانم های روشنفکر که برایتان توصیف کردم با طعنه و کنایه به خانم چادری که در صف ایستاده بود می گفت : «مگه شما چادری ها هم چیزی از فیلم می فهمید؟». راستی ما مذهبی ها و بچه مسلمان ها هم چیزی از فیلم می فهمیم ؟!! اینقدر جمله اون خانم احمقانه بود که به خودم گفتم جواب ابلهان دادن خموشی است. این بار نمایش فیلم با 25 دقیقه تاخیر شروع شد ؛ در خلاصه داستان فیلم «پل چوبی » که در فیلم شناخت جشنواره نوشته شده ، آمده است « پل چوبی معبری بود بر خندق شمالی تهران- مابین پایتخت و ییلاق شمیران- محل اتصال طهران قدیم و تهران مدرن. اینجا و اکنون محله پل چوبی ، یادگار گذشته است. نامی به جا مانده در قلب شهری پر هیاهو؛ و محل رخداد عاشقانه ای نا آرام ... » تصورم این بود که به تماشای فیلمی احساسی و عاطفی می رویم ، اما با شناخت قبلی که از کارگردان داشتم ،منتظر یک فیلم کاملا سیاسی بودم و با شروع فیلم مطمئن شدم که فیلم کاملا سیاسی است ،در واقع بیانیه ای تند علیه جریان حاکمیت . سردار ، سرهنگ و بطور کل نیروی انتظامی بود و ماجرای عشق و عشق ورزی جوانان ابزاری بود که کارگردان بوسیله آن نا امنی کشور برای زندگی عاشقانه را گوشزد کند؛ کرم پور با انتخاب ماه های ابتدایی سال 88 بعنوان بستری برای رخ دادن یک ماجرای عاشقانه تلاش می کرد زمان و زمانه را برای بیان حرف های سیاسیش به خدمت بگیرد . فیلم روایت زندگی شمال شهرنشین های خوش گذران تهرانی بود که از مناسبات شرعی و دینی هیچ بویی نبرده بودند . اختلاط و روابط غیر شرعی در فیلم رفتاری کاملا عادی و روشنفکرانه جلوه داده می شد و همه این جوانان آرزوی رفتن از کشور را در سر می پروراندند و در واقع چالش اصلی فیلم بر مهاجرت یک زوج جوان ظاهرا عاشق بنا نهاده شده بود. کارگردان به بیان حال و هوای هم مشربان خودش در شهرک غرب و دیگر مناطق خوش نشین مراکز استان ها می پرداخت و طعنه ها و کنایه های سیاسی فیلم به دغدغه های خود کارگردان و نویسنده برمی گشت. البته پیشنهاد بنده به کارگردان این است که به جای این همه خرج و هزینه و دستمزد بازیگر و فیلمبردار و غیره بهتر است که یک صندلی معمولی جلوی دوربین بگذارد و خطابه و متن سیاسی خود را برای مردم قرائت کند ،تا هم وقت کمتری گرفته شود و مردم هم مجبور نباشند اینهمه صحنه های حاشیه ایی ببینند تا کارگردان در لابلای آنها گرایشات سیاسی خویش را بروز دهد. دست نوشته های کرم پور در وصف فیلم خودش گویای محتوای کاملا سیاسی فیلم است :« مدت ها بود می خواستم پل چوبی را بسازم ... اینجا و اکنون عاشقانه ساختن انتخاب نیست ، ضرورت است. پاسخی است به یک نیاز عمومی ؛ یک تعهد اجتماعی است برای یک فیلم ساز در پیرامونی نا آرام و گاها خشن ... جامعه ای که خیلی چیزها را فراموش کرده و می کند... پل چوبی یک عاشقانه نا آرام است درباره انسان معاصر این جایی ، با تمام دغدغه هایش ، گرفتار آمده در جبر جغرافیایی و تاریخی ». فیلم تمام شده اما من صبر می کنم تا تمامی تماشاگران از سالن نمایش خارج شوند ،تناقضات جامعه دینی ذهنم را آزار می دهد ،چند صندلی کنار من شاعری نشسته است که بارها شعرهایش را در وصف حضرت ابا عبدالله (ع) شنیده ام ، اما وضعیت حضور او و خانواده اش را نمی توانم برای خودم توجیه کنم. آقا سید محسن رفیق قدیمی من همیشه می گفت هر وقت می خوای در چنین جمع هایی حاضر بشی حتما یک آیه الکرسی یک سوره فلق و یک سوره ناس بخون تا خداوند با رحمت خودش تو رو از شر شیاطین انس و جن خلاص کنه ، وضعیت فرهنگی مدعیان روشن فکری جامعه نوین ایران ، به سرعت به سمت زوال و بی دینی است و سینما – خاصه از نوع جشنواره ای اون – عرصه ظهور و بروز بیرونی آنهاست ؛ به یاد این جمله می افتم که اگر « برهنگی نشانه تمدن است ، حیوان ها از همه ما متمدن تر هستند » **** لینک های مرتبط : پلی که در سینما کارایی ندارد/ "پل چوبی"
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 90 بهمن 19 ساعت 12:47 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
حاشیه نگاری های برگزاری جشنواره فیلم فجر در شیراز (بخش دوم) روز دوم : یکشنبه 16 بهمن ساعت 20:30 ؛ سانس سوم سینما ایران ؛ فیلم سینمایی « ضد گلوله » به کارگردانی مصطفی کیائی با بازی مهدی هاشمی سینما ایران، بیش از حد تصور شلوغ بود و بر بچه های صدا و سیما هم مشغول تهیه گزارشی از حاشیه برگزاری جشنواره بودند . باز هم چند دقیقه مانده به شروع فیلم می رسم البته این بار این قضیه باعث شد که از اضافه ظرفیت بلیت ارشاد که توسط شخصی در ورودی سینما توزیع می شد بهره مند شوم .سالن مملو از تماشاگر است و تقریبا دیگر جای خالی برای نشستن نیست . مهدی فقیه بازیگر شیرازی که در این فیلم ایفای نقش کرده است نیز در سالن حضور دارد ، حال و روز سینما «ایران» به نظر بهتر از سینما « سعدی » شیراز است ولی باز هم در مقام مقایسه با پردیس های سینمایی نهران حرفی برای گفتن ندارد. فیلم قراره یه کمدی جنگی باشه ، دقیقا مثل « لیلی با من است » ماجرا از این قراره « اواسط دهه 60 و در اوج دوران جنگ، مردی حدود 50 ساله در تهران مشغول قاچاق نوارهای لس آنجلسی و فیلم های ویدئویی است. او در اثر یک اتفاق در می یابد که توموری در سر دارد و تا دو ماه دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند ، بنابراین تصمیم می گیرد به جای مردن در خانه به جبهه رفته و شهید شود » و این ماجرا ابزار خنداندن تماشاگر قرار می گیرد ،نمی دونم این روزها چرا هر کس می خواد فیلم جنگی بسازه به سراغ کمدی جنگی می ره ،اساسا حرف جدی در سینما زدن کار سختی است و کار هر کسی نیست ،بنابراین همه کارگردان ها راه ساده تر یعنی طنز رو انتخاب می کنند . تعدای از تماشاگرها مثل اینکه از قبل می دانستند که قراره فیلم طنز ببینند ؛ بنابراین قبل از شروع فیلم مدام در حال خندیدن هستند، از خندیدن های بی خود و بی جهت آنها در حین فیلم هم کلافه شدم. فیلم چیزی بجز یک ایده تکراری ، موضوع تکراری و شوخی های تکراری چیز قابل ذکری نداره ، بازی مهدی هاشمی نیز چنگی به دل نمی زنه و جالبه بدونید در این فیلم نیز کارگردان سعی کرده که با استفاده از رفتار شخصیت های مذهبی موقعیت های طنز خلق کنه و شوخی های تکراری حاجی و سید و برادر در فیلم موج می زنه... صد رحمت به « لیلی با من است ». به یاد جمله مارتین لوتر می افتم « اگر قصد دارید جماعتی را از ایمان به باورهای مذهبی دور کنید و کاری کنید که آن جماعت هرگز به آن ایمان نیاورند ؛ تلاش کنید که اونها یکبار از ته دل به اون باور مذهبی یا رفتار دینی بخندند » و سالهاست که بسیاری از کارگردان های سینمای ایران این وظیفه رو بعهده گرفته اند . اواخر فیلم سه بار نمایش با مشکل مواجه و فیلم قطع شد ولی با تلاش آپاراتچی خیلی زود برگشت و دوباره ادامه پیدا کرد .این بار حتی زحمت تکمیل و تحویل دادن برگه نظر سنجی را هم به خودم ندادم .
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 90 بهمن 19 ساعت 12:44 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
حاشیه نگاری های برگزاری جشنواره فیلم فجر در شیراز(بخش اول) روز اول : شنبه 15 بهمن ساعت 20:30 ؛ سانس سوم سینما « سعدی » فیلم سینمایی « چک » به کارگردانی کاظم راست گفتار چند دقیقه ای مانده به شروع فیلم ، به سینما می رسم ،بهای بلیت مثل سال گذشته همان هزار تومان است ،بدون دردسر بلیت می گیرم و وارد سینما می شوم ،حدود سی چهل نفری در لابی ابتدایی سینما نشسته اند ،سینما سعدی یکی از قدیمی ترین سینما های شهر شیراز است و چند سالی می شه که زمزمه بازسازی اون به گوش می رسه ولی هنوز خبری از نوسازی و یا حتی تعمیر در اینجا دیده نمی شود، سرویس های بهداشتی سینما آنقدر فرسوده است که من ترجیح می دهم به مسجدی که در مجاورت سینما ست مراجعه کنم ،سالن نمایشی بسیار رنگ و رو رفته و صندلی هایی که آدم رو به یاد سینما های کشور آلمان در جنگ جهانی دوم می اندازند،راستش وقتی وارد سالن نمایش این سینما می شم ،خاطره سر درد و کمر درد جشنواره پارسال هنگام تماشای فیلم 140 دقیقه ای « یه حبه قند » در ذهنم تداعی می شود. برای من که چند جشنواره را در پردیس های سینمایی تهران مشاهده کرده ام ، این اشکالات بطور جدی و برجسته قابل درک است و مدام در حال مقایسه هستم. کار و بار بوفه سینما بد نیست ،مملو از پفک و چیپس و ساندویچ های سرد ؛ با خودم می گم یکی از الزامات سینما رفتن خوردن غذاهای مدرن نیز هست... فیلم راس ساعت 20:30 دقیقه آغاز می شود ،ماجرا از این قرار است « چهار نفر آدم غریبه به دلیل مالکیت مشترک برسر یک چک، علیرغم دیدگاه های اعتقادی کاملاً مغایر ناگزیرند که دو شب و یک روز کامل را باهم باشند. » در واقع همه ماجرا همین است و اتفاق خاص دیگری در فیلم نمی افتد ،فیلم به مثابه یک مقاله انتقادی نسبت به مشکلات سیاسی و فرهنگی موجود در جامعه است ،از دیگر نکات قابل تامل فیلم بازی یکی از شخصیت های کاملا طنز سینمای ایران (فرهاد آییش ) در نقش مذهبی ترین شخصیت فیلم است ،کاراکتری که مدام از واجبات و محرمات صحبت می کند و جالبتر اینکه جمعه صبح با پوشیدن لباسی تمیز و مرتب و با زدن عطر به نماز جمعه هم می رود ؛ همه بار طنز فیلم به دوش فرهاد آییش است ، از نماز خواندن با پی جامه راه راه تا صحبت در باب کراهت روابط دختر و پسر نامحرم . خلاصه قضیه اینکه کارگردان با استفاده از تمامی رفتارهای کاراکترهای مذهبی فیلم ، موجبات خنده مخاطبین را فراهم می آورد ،البته برای کسانی که جریان سینمای سالهای اخیر کشور را پی گیری می کنند این مسئله چیز عجیبی نیست و بصورت عادت در آمده است ،جالب اینکه معدود کارگردان های مذهبی کشور نیز از همین حربه برای نشاندن خنده بر روی لبهای تماشاگران استفاده می کنند. صحنه رفتن فرهاد آییش ، شاهرخ استخری ،همایون ارشادی و حسن شکوهی به نماز جمعه نیز به نظر مورد ویرایش تیم ممیزی ارشاد قرار گرفته بود ،حضور در نماز جمعه تهران در حالیکه حجت الاسلام طائب به عنوان سخنران پیش از خطبه ها ، تاریخ صدر اسلام را بررسی می کند ، می توانست دستخوش طنز پر مایه ای برای کارگردان باشد که تنها با نشان دادن چند پلان مختصر به کار خود پایان می دهد. دیالوگ های فیلم بطور جدی بی ادبانه است و حداقل های اخلاقی نیز در پردازش گفتار های متن فیلم رعایت نشده است و مثل همه فیلم های این روزهای سینمای ایران رابطه دختر و پسر کاملا بدون اشکال جلوه داده می شود و تذکرات پدر و مادر های فیلم هم ،تعصب ، خرافه گرایی و نفهمیدن نسل جدید برای مخاطب تعریف می شود. موقع خروج از سینما برگه نظر سنجی فیلم را در حالیکه گزینه ضعیف را انتخاب کرده ام ، به دست مسئول جمع آوری می دهم.
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 90 بهمن 19 ساعت 12:40 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را میخواهیم مرفه کنیم. شما به معنویات احتیاج دارید، معنویات ما را اینها بردند. دلخوش نباشید که تنها مسکن میسازیم ، آب و برق را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم اتوبوس را برای طبقه مستمند مجانی میکنیم دلخوش به این مقدار نباشید معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم. شما را به مقام انسانیت می رسانیم. اینها شما را منحط کردند؛ این قدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. امام خمینی (ره) 12 اسفند 57
نوشته شده توسط : سبحان |
یکشنبه 90 بهمن 16 ساعت 6:40 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
امام خمینی (ره) بهره ای نبردم جز تأسف بر قصور و تقصیر بر ایام گذشته که توانایی بر خودسازی داشتم، و حسرت ندامت در روزگار پیری که دستم تهی و بارم سنگین و راهم بس دراز و پایم لنگ و آوای رحیل در گوش است. زندگی نامه مختصر امام خمینی(ره) بخشی از نامه امام خمینی به سید احمدخمینی جماران، 25 آذز 1363 منبع: کتاب وعده دیدار، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1389، ص137 راستی اگر دلیل تغییر بنر فوقانی وبلاگ رو هم می خواهید بدونید به ادامه مطلب سری بزنید و همچنین لطف کنید و به نظر سنجی جدید وبلاگ هم عنایت کنید.
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 90 بهمن 13 ساعت 3:47 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
السلام علیک یا امام حسن عسکری(ع) مرحوم شیخ طوسی و برخی دیگر از بزرگان ، به نقل از قول اسماعیل بن علی - معروف به ابوسهل نوبختی - بعد از بیان تاریخ میلاد حضرت مهدی موعود صلوات اللّه علیه و اشاره به نام مبارک و نیز اسم مادر آن حضرت ، حکایت کنند: در آن روزهائی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر بیماری قرار گرفته بود - که در همان مریضی هم به شهادت نائل آمد - به ملاقات و دیدار حضرت رفتم . پس از آن که لحظه ای در کنار بستر آن امام مظلوم با حالت غم و اندوه نشستم و به جمال مبارک حضرتش می نگریستم . ناگاه دیدم حضرت ، خادم خود را(که به نام عقید معروف و نیز سیاه چهره بود) صدا کرد و به او فرمود: ای عقید! مقداری آب - به همراه داروی مصطکی - بجوشان و بگذار سرد شود. همین که آب ، جوشانیده و سرد شد، ظرف آب را خدمت امام حسن عسکری علیه السلام آورد تا بیاشامد. موقعی که حضرت ظرف آب را با دست های مبارک خود گرفت ، لرزه و رعشه بر دست های حضرت عارض شد، به طوری که ظرف آب بر دندان های حضرت می خورد و نمی توانست بیاشامد. آب را روی زمین نهاد و به خادم خویش فرمود: ای عقید! داخل آن اتاق برو، آن جا کودکی خردسالی را می بینی که در حال سجده و عبادت می باشد، بگو نزد من بیاید. خادمِ حضرت گفت : چون داخل اتاقی که امام علیه السلام اشاره نمود، رفتم کودکی را در حال سجده مشاهده کردم که انگشت سبّابه خود را به سوی آسمان بلند نموده است ، بر او سلام کردم ، پس نماز و سجده خود را خلاصه و کوتاه نمود. پس به محضر ایشان عرض کردم : مولایم فرمود نزد ایشان برویم ، در همین لحظه ، صقیل مادر آن فرزند عزیز آمد و دست کودک را گرفت و پیش پدرش برد. ابوسهل نوبختی گوید: هنگامی که کودک - که بسیار زیبا و همچون ماه نورانی بود - نزد پدر آمد، سلام کرد و همین که چشم پدر به فرزند خود افتاد، گریست و به او فرمود: ای پسرم ! تو سیّد و بزرگ خانواده ما هستی ، من به سوی پروردگار خود رحلت می نمایم ، مقداری از آن آب مصطکی را با دست خود بر دهانم بگذار. چون مقداری از آن آب مصطکی را تناول نمود، فرمود: مرا کمک کنید تا نماز به جا آورم ، پس آن کودک حوله ای را که در کنار پدر بود، روی دامان امام علیه السلام انداخت و سپس پدرش را وضوء داد. و چون حضرت ابومحمّد، امام عسکری علیه السلام نماز را با آن حال مریضی انجام داد، خطاب به فرزند خویش نمود و فرمود: ای فرزندم ! تو را بشارت باد، که تو صاحب الزّمان و مهدی این امّت هستی ، تو حجّت و خلیفه خدا بر روی زمین می باشی ، تو وصی من و نیز خاتم ائمّه و اهل بیت عصمت و طهارت خواهی بود. و جدّت ، پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله تو را هم نام خود معرّفی نموده است . راوی در پایان سخن افزود: در همین لحظات حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به وسیله آن سمّ و زهری که توسّط معتصم به او خورانیده شده بود رحلت نمود و به شهادت رسید. ***** منبع: الغیبة شیخ طوسى، ص 271؛ بحارالانوار، ج 52، ص 16. (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری علیه السلام»، عبدالله صالحی).
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 90 بهمن 11 ساعت 11:24 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
اسفند ماه سال گذشته(89) توفیق زیارت عتبات عالیات نصیبم شد ،از همان آغاز سفر به دنبال نوشتن حس و حال این سفر معنوی و انعکاس آن در وبلاگ بودم ، فکر نکنم بشه اسمش رو سفرنامه گذاشت بلکه این نوشته ها بیشتر به توصیف حال و روز خودم در اون سفر معنوی مربوط میشه تا نوشتن یه سفرنامه ... به هر حال قسمت اولش رو با پایان ماه صفر و آغاز ماه ربیع الاول در وبلاگ قرارمی دم و منتظر نظرات شما در مورد این نوشته ها هستم. التماس دعا حریم آسمانی - بخش اول آغاز سفر صبح جمعه، بیست و هفتم اسفند ماه 1389، پس از صرف صبحانه حدود ساعت هفت صبح از خانه خارج شدم و با عجله خودم رو به گلزار شهدای شهر شیراز (دارالرحمه)رسوندم ،می خواستم قبل از آغاز سفر کربلا، از شهدا خداحافظی کنم و با اونها عهدی ببندم و مدد بگیرم، حدود 7:20 دقیقه به دارالرحمه میرسم، بخاطر تعطیلی صبح جمعه کمی شلوغ است و خانواده های زیادی به زیارت اهل قبور آمده اند؛ ابتدای ورودی مزار شهدا، آرام آرام زیارت نامه می خوانم. السلام علیک یا انصار رسول الله(ص) السلام علیک یا انصار فاطمه الزهرا(س) السلام علیک یا انصار الحسن والحسین (ع) ....و یا لیتنی کنت معکم، فافوز معکم سمت چپ من مزار شهید عباس دوران و در مقابلم فضای سرسبز اطراف قبور شهدا قرار دارد، فضای گلزار شهدای شهر شیراز بسیار با صفا است، خاصه در این فصل که عطر دل انگیز بهار با رایحه خوش شهید و شهادت در این مکان آمیخته می شود و نشاطی دوچندان به روح و قلب آدمی می دهد. قبور شهدای گمنام دومین جایی است که برای زیارت می روم، قبور شهدای رهپویان وصال و همچنین زیارت مزار شهیدان جمالی، سید محمد جواد فرصتیان، سید علی محمدفرصتیان، سیدمحمدمهدی فرصتیان، محمد هادی عدالتی، که همه از شهدای فامیل محسوب می شوند، سایر مکان هاییست که برای زیارت می روم و در آخر هم بر سر مزار پدر بزرگ عزیزم حاج هدایت اله، فاتحه ای می خوانم و گلزار شهدا را با تمام عهدها و قرارهایم به قصد زیارت حضرت امیراحمد ابن موسی الکاظم؛ شاهچراغ(ع) ترک می کنم. با همه شهدایی که به زیارتشان رفتم عهد بستم که در صورتیکه موفق به زیارت کربلای معلا شدم زیارت نامهای از طرف همه آنها قرائت کنم. ساعت 8:30 دقیقه از گلزار شهدا خارج شدم و 20 دقیقه بعد مقابل درب ورودی حرم شاهچراغ مشغول سلام دادن هستم. السلام علیک یا سید میر احمد ابن موسی الکاظم یا سید السادات الاعاظم(ع) حرم حضرت سید میر احمد، شاهچراغ فرزند بزرگ امام موسی کاظم(ع) و برادر بزرگ امام رضا (ع) زینت و زیور سومین حرم اهل بیت شهر مقدس شیراز است و مردم ساکن شیراز به همجواری با این امام زاده بزرگوار مباهات می کنند. آقا و مولا جان اگر یاری کنی و من عطر حضور در کاظمین را با مشام جان احساس کنم، حامل سلام فرزند به پدر خواهم بود. وقت زیادی نداشتم پس از قرائت زیارت نامهی مختصر حضرت، در حالیکه دستانم بر پنجره های فولادی ضریح گره خورده، ملتمسانه خواستار سفر زیارتی مفید و معنوی می شوم. از مقابل ضریح شاهچراغ رو به حرم حضرت سید میر محمد ابن موسی الکاظم(ع) برادر بزرگوار ایشان و حرم سید علا الدین حسین ابن موسی الکاظم(ع) دیگر برادرشان سلام می دهم و با قرائت فاتحه ای نثار روح شهید محراب حضرت آیت الله سید عبدالحسین دستغیب، حرم شاهچراغ را ترک می کنم. امروز ساعت 13 از مقابل پارک خلدبرین شیراز سفر ما آغاز میشود و من دو ساعت بیشتر برای مهیا شدن وقت ندارم. ساعت یازده به خونه می رسم و مشغول جمع کردن وسایل می شوم. این کار یک ساعتی طول کشید، ساعت 12 است با شنیدن صدای اذان ظهر مشغول خواندن نماز می شوم. بعد از پایان نماز ناهار مختصری صرف شد، حالا ساعت 12:45 دقیقه است و من 15 دقیقه بیشتر وقت ندارم. بستن شیر گاز و آب و خاموش کردن چراغها و آب گرمکن و سایر تمهیدات ایمنی زیاد طول نکشید. می خواستم با آژانس تماس بگیرم، اما نمی دونم چی مانع این کار شد و پس از بستن درب خانه در حالیکه چمدانی را با خود می کشیدم، از پلههای ساختمان به قصد خروج از منزل و رفتن به پارک خلدبرین پایین می آیم. باید توضیح بدهم که ما دونفریم، بله من و همسرم. من قبلا یعنی سال 81 برای اولین بار موفق به این زیارت معنوی شدهام ولی همسرم اولین بار است که راهی این سفر می شود، در مورد بقیه همراهان هم بعدا توضیحاتی رو خدمتتون عرض می کنم. منزل ما در یک کوچه فرعی قرار دارد که تا رسیدن به خیابان اصلی تقریبا ده دقیقهای پیاده روی است. من با یک چمدان نسبتا بزرگ به همراه همسرم در مقابل ساختمان ده واحدی خودمان منتظر ایستاده ایم. اولین ماشین عبوری یک پژوی 405 است که یک خانم میانسال راننده آن است..... بله نگه داشت و ما سوار شدیم؟! راننده به همراه دخترش جلو نشسته بودند و ما در صندلی عقب، خانم راننده پرسید: کجا میرید؟ و من در جواب گفتم عازم زیارت کربلا هستیم و مقصد اولیه ما پارک خلدبرین است. التماس دعای شدید داشت و ما رو دقیقا تا محل سوار شدن به اتوبوسها در پارک همراهی کرد، بنده خدا در بین راه از اینکه عاشق این سفر است ولی از امنیت نداشتن عراق میترسه صحبت کرد و من هم خطبهای در باب توسل و توکل قرائت نمودم. شنیده بودم که در این سفر زیارتی زوار امام حسین (ع) را دو فرشته همراهی می کنند، که تا پایان سفر از او حفاظت می کنند و او را یاری می رسانند ولی فکر نمی کردم به این زودی کارشون رو شروع کنند و چه یاری رساندنی ... ساعت 13:15 دقیقه اتوبوس از راه می رسه، عده زیادی از اقوام برای بدرقه آمده اند، از خاله و عمو و زن عمو و خیلی های دیگه. با همه خداحافظی می کنم، هر چند این عمل مستحب خداحافظی و طلب حلیت را طی هفته های گذشته بطور مفصل به جا آورده ام، اما بدرقه کنندگان جای خود دارند. هنوز همراهانمان رو در این سفر ندیدهایم ، جمعیت زیادی برای بدرقه کاروان آمده اند و تشخیص زوار چندان ساده نیست، بعضیها برای سوار شدن به اتوبوس خیلی عجله دارند و به نظر میاد مسافر باشند، من به همراه شش نفر همراه که شامل خودم و همسرم، باجناق محترم و همسرشون، پدر و مادر زن و برادر زن گرامی دقیقا در انتهای اتوبوس؛ یعنی شش صندلی آخر و یک صندلی از بوفه جای می گیریم و با حرکت اتوبوس سفر ما آغاز می شود. ادامه دارد...
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 90 بهمن 4 ساعت 11:56 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
یله داده بود به پشتی؛ دانههای تسبیح سبز رنگش را شماره میکرد و استخاره میزد؛ چه روزی حمام برود، که "سر سیاه زمستون نچاد"؟! استخاره برای دوشنبه بد آمد. برای سه شنبه خوب آمد. چهارشنبه هم میانه. پرسیدم: میانه بیاید یعنی چی؟ گفت: یعنی فرقی نمیکنه برم یا نرم! تمام دوشنبه را مثل همیشه به صلوات فرستادن و چرخاندن تسبیحش گذراند. سه شنبه؛ حمام مفصلی کرد. صورت گردش توی چهارقد سفید مثل مروارید شده بود. چهارشنبه مرد.
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 90 دی 14 ساعت 9:43 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
حسن آقا رو چند سالی هست که می شناسم،حدودا چهل سال داره،یه تسبیح دونه ریز جگری رنگ داره که کمتر ازش جدا می شه و در واقع جزئی از شخصیت حسن آقا شده. پیراهنش که غالبا سفید رنگه رو هیچ وقت داخل شلوار نمیزنه و به قولی همیشه جامه پرهیز بر روی شلوار تقوا نهاده ،ته ریش خرمایی رنگ،شلوار پارچه ای رنگ روشن،کفش چرمی بسیار ساده و عینک بسیار ظریف روی چشمای حسن آقا همه حکایت از اون داره که تکلیف شرعی برای حسن آقا موضوعیت داره و حاضر نیست عرف محل کارش رو براحتی بپذیره. شما فکر می کنید حسن آقا کجا کار می کنه؟ اما به نظر من اصلا مهم نیست که حسن آقا کجا کار می کنه،حسن آقا می تونه همکار من باشه،می تونه همکار شما باشه و در واقع هر جایی از جامعه میشه امثال حسن آقا رو دید!!! ولی حسن آقای قصه ما چند وقتیه به خاطر اعتراض به اختلاط زن و مرد از محل کارش اخراج شده! حسن آقا می گفت ارتباط زن ومرد در محل کار باید در حد ضرورت باشه نه به سهولت و در آستانه ارضا شدن. حسن آقا به من اعتراض داشت،حسن آقا به شما هم اعتراض داره... حسن آقا به همه ماهایی که با بی تفاوتی خودمون باعث بروز چنین ناهنجاری هایی در محیط های کاری و اداری شدیم،اعتراض داره. حسن آقا می گفت :نحوه لباس پوشیدن زنان در محل کار نباید موجبات جلب توجه جنس نر (یعنی مردها) رو فراهم کنه. حسن آقا از اخراج شدنش ناراحت بود و محکم ومطمئن و قاطع می گفت: هو الرازق... من هم چند وقتیه یه تسبیح جگری رنگ خریدم ... ادامه دارد...
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 90 آذر 29 ساعت 9:32 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
علی می گفت این بار هم مثل دفعات قبل ،آقایان زمین بازی رو از قبل تعریف کردند ،بازیکن ها هم کاملا مشخصه،حتی برای نتیجه هم یه حدس هایی زدند و بازی دادن به چند تا جوان تازه کار هم فقط برای اینه که بتوانند ژست جوانگرایی به خودشون بگیرند. توی ذهنم دفعات قبل رو مرور می کنم ،نمی تونم به نتیجه منطقی برسم ، سید مصطفی همیشه می گه « شما توی قرن بیستم هم به دنبال معجزه می گردی و خرق عادت رو بیشتر از مناسبات حاکم بر عالم قبول داری » راستش بد هم نمی گه یا به قول رسانه ای ها « پر بیراه نمیگه » این مسئله ملکه ذهنم شده و دوست دارم همیشه پای یه عامل ماورایی رو به تحلیل های اجتماعی و خاصه سیاسی خودم باز کنم و به قولی دوست دارم به کسی یا چیزی مافوق بشر مادی و این عالم ظاهری تکیه کنم . اشهد انکم ابواب الله و مفاتیح رحمته و مقالید مغفرته و سحائب رضوانه و مصابیح جنانه و حمله فرقانه و خزنه علمه و حفظه سره و مهبط وحیه و عندکم امانات النبوه و ودایع الرساله..
نوشته شده توسط : سبحان |
دوشنبه 90 آذر 21 ساعت 10:35 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|