ادبیات نوشتاری و گفتاری مرحوم علی صفایی حائری (عین-صاد) برای همه دوستانی که با کتاب ها و سخنرانی های ایشان آشنایی دارند،همواره دلنشین و شورآفرین بوده و هست،اما برخی از تعابیر و نوشتارهای ایشان بنظر بنده حیرت آور و سرمست کننده است،به قول یکی از بچه ها کتاب های استاد رو نمی شه نشست و خواند،بلکه باید بلند شد و قیام کرد.ازجمله این نوشتارها مبحثی با عنوان «خسر،رشد و تکامل» است که من از کتاب صراط انتخاب کرده ام ،خواندنش پنج دقیقه بیشتر طول نمی کشه ولی قول می دهم که یک ساعت شما رو به فکر وادار کنه... خسر،رشد و تکامل خسر،رشد و تکامل هم از آن کلمه هایی هستند که بسته بندی شده به ما هدیه شده اند و بدون آنکه آنها را یافته باشیم،با آنها به بازی نشسته ایم.در برابر دیگران که می گویند برای چه آفریده شده ایم،خیلی پرطمطراق و شتاب زده می گوییم برای تکامل وطرف بدون اینکه مفهومی از خودش،از استعداد هایش،از نقص ها و کمبود ها و نیازهایش و از شکل گرفتن ها و به اوج رسیدن استعدادهایش،در نظر داشته باشد،زبانش بند می آید و مبهوت نگاه می کند. واگر عصیان گرتر و طوفانی تر باشد، با خستگی می پرسد،خوب اصلا تکامل برای چه؟چرا تکامل پیدا کنیم؟من نمی خواهم به کمال برسم. این هر دو عکس العمل از آنجا مایه می گیرند که هنوز معنا را ندیده ،به کلمه ها رسیده ایم و به جای همپایی و همراهی ،کلمه ها را به یکدیگر هدیه داده ایم و مطالب را بسته بندی شده برای هم ،پرت کرده ایم. در حالی که برای شناخت اینکه برای چه هستم،باید بدانم با چه چیزهایی هستم.از وسائلی که در یک اطاق هست می توان کشف کرد که این اطاق برای چیست و برای چه آفریده شده.از استعداد ها ونیروهای انسان هم می توان کشف کرد که او برای چیست و برای چه آفریده شده است. برای من از سالها ی دور این سوال که برای چه هستم طرح شده بود و به جواب بسته بندی شده اش هم رسیده بودم و با شور و حال می شنیدم برای تکامل ، تا اینکه دوره ی نقادی و عصیان گری شروع شد و حرف های سر بسته به تحلیل رسیدند و در برابر سوال ها،با حلم و تأنی ،کار تحلیل آغاز گردید. در این دوره بود،که به این نکته رسیدم که انسان در یک مرحله خودش را کشف می کند و در یک مرحله ، این معدن را استخراج و تصفیه می کند و در یک مرحله به استخراج شده ها و آهن های تصفیه شده،شکل می دهد و آنها را به صورت ماشین ها و ابزارهای گوناگون در می آورد و به تکامل می رساند. ولی مسئله در همین جا خلاصه نمی شود که پس از شکل گرفتن و به تکامل رسیدن،نوبت رهبری کردن و جهت دادن به ماشین های تکامل یافته، می رسد. به این گونه بود، که یافتم انسان برای مسأله ای بالاتر از شکل گرفتن و تکامل یافتن باید بکوشد؛ چون تنها این کافی نیست که شکل بگیریم و در ابعاد وسیع ماده و معنا تکامل پیدا کنیم،زیرا با این تکامل یافتن،مسأله ی بن بست و عبث و پوچی زودتر پیش می آید و عمیق تر ، مطرح می گردد. کسی که بهترین ماشین را و شکل گرفته ترین وسیله ها را و تکامل یافته ترین مرکب ها را با خود دارد مسأله ی بن بست و ترافیک و محدودیت ها را بیشتر احساس می کند و عمیق تر می فهمد. انسانی که در دو بعد ماده و اخلاق شکل گرفته و به تکامل رسیده،اما جهت ندارد و راه ندارد،به بن بست و عبث و پوچی عمیق تری گرفتار خواهد شد و این بن بست و عبث و پوچی را دیگر نمی توان با عرفان شرق هم درمان کرد و با هیپی گری مداوا نمود؛چون این عرفان، خود می توان میان عبث و پوچی هم مرزی بست.عبث بی مصرف ماندن استعدادهای عظیم انسانی است که عظمت خود را یافته و پوچی و زبونی انسان در برابر شکست ها و بحران هایی است که به تجربه حس شان کرده ،عبث از درک عظمت انسان مایه می گیرد و پوچی ازعظمت رنج ها و شکست ها. یک نوع تکامل برای استعداد های عظیم تر انسان است که پس از شکل گرفتن و تکامل یافتن،باید راهی بزرگ تر برای حرکت کردن و جهتی برتر برای دویدنش بود. برای این انسان ،مسئله ی جهت و صراط و مرکب ها و رهبری ها و روش حرکت و منزل ها،مطرح می شوند و تنها استعدادهای تکامل یافته در دو بعد ماده و اخلاق مسأله ای را حل نمی کنند. آن لحظه ای که انسان فکر و عقل و دلش را مثل ابزارها و ماشین هایش شکل بدهد، آیا آن روز این استعداد ها شکل گرفته و به بن بست نشسته ،بحران های بزرگتری را سبز نمی کنند؟ انسان هنگامی آدم می شود که به استعدادهای شکل گرفته اش جهت بدهد،برای این انسان، مکتبی ،مکتب می شود،که جهت حرکت و صراط و روش حرکت و...را به او یاد بدهد و بیاموزد،بدون آنکه او را مسخ کند و او را در راه بغلطاند و یا بغل بگیرد. با این دید بود که آیه های «الیه ترجعون»،«ان الی ربک المنتهی» و آیه های «اهدنا الصراط» و « انک تهدی الی صراط المستقیم» و آیه های مربوط به معاد و اینکه بهشت منزل است ، نه مقصد و «جنات الفردوس نزلا»،پیام های عظیمی همراه می آورند و نورهای بزرگی برسر راه می ریختند. با این دید و پس از این حرکت فکری وقتی به دنبال جواب سوال سابقم که برای چه آفریده شده ام،قرآن را می کاویدم،آیه هایی از قبیل،«ارادبهم ربهم رشدا» و « انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرشد» ویا « ولقدآتینا ابراهیم رشده من قبل » و... روحم را به گونه ای گرفتند که تمام عصیانم به تسلیم رسید و یافتم که چگونه انسان پس از تشهد به تسلیم می رسد و یافتم که این تسلیم از تمام عصیان های تاریخ عظیم تر است،که در چنین تسلیمی،تمام عصیان ها شکل گرفته اند و جهت گرفته اند. این تسلیمی است که عصیان ها در آن به زنجیر بسته اند و در راهند. گفتارهایی از مرحوم علی صفایی حائری(عین صاد)
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 89 دی 23 ساعت 11:41 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
در روز عزا حرمت ارباب شکستند ، علمدار کجایی علمدار کجایی این فتنه گران راه عزادار تو بستند، علمدار کجایی علمدار کجایی
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 89 دی 7 ساعت 11:10 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
نجف لک زایی دانش آموخته حوزه علمیه قم و دارای دکترای علوم سیاسی است.از وی تاکنون کتاب ها و مقالات متعددی در حوزه اندیشه سیاسی اسلام و ایران منتشر شده است. «اندیشه سیاسی محقق سبزواری»،« اندیشه سیاسی صدر المتألهین»و« زمینه های انقلاب اسلامی ایران »از جمله کتاب های منتشر شده اوست.وی در حال حاضر سر دبیر فصلنامه علوم سیاسی و رئیس پژوهشکده علوم و اندیشه اسلامی است.نوشتار ذیل به بهانه کتاب تازه منتشر شده حجت اسلام نجف لک زایی با عنوان«سیر تطور تفکرسیاسی امام خمینی»تاملی است در باب اندیشه سیاسی امام(ره) :
نوشته شده توسط : سبحان |
شنبه 89 دی 4 ساعت 11:43 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
نزدیک به یک ساعت بود که حاج آقا روی منبر جا خوش کرده بودند و قصد پایین اومدن هم نداشتند، حاج آقا از فلسفه و عرفان و سیاست و صهیونیسم و ورزش و خانواده و جامعه شناسی و اقتصاد و عرفان های کاذب وجنگ نرم و سرد و خشک صحبت کردند اما امان از یک لحظه پرداختن به احکام... به جرات می شه گفت که بین سی تا چهل درصد از مخاطبین حاج آقا ،افرادی هستند که در احکام ابتدایی و شرعیات با مشکلات جزئی و شاید هم کلی مواجه هستند،اما این روزها مثل اینکه قرار نیست هیچکس وظیفه اصلی خودش رو انجام بده و همه به دنبال اولویت های روز جامعه می گردند و از این نکته غافل هستند که اولویت های هر کسی با توجه به جایگاه و موقعیت خودش تعریف می شه و اولویت برای همه انسانهای یک جامعه یکسان نیست. اگر جامعه رو به یک کشتی تشبیه کنیم،اولویت ناخدا با ملوان ها و پاروزن ها و دیدبان ها متفاوت است وهر کسی در این کشتی وظیفه خاصی رو بعهده دارد و اولویت های تمام این افراد با توجه به نقشی که در پیشبرد کشتی ایفا می کنند، تعریف می گردد . و آرزوی من این است که یک روزی در مملکت ما همه دکترا و مهندسا هم با احکام و شرعیات به خوبی آشنا بشوند و تخصص خودشون رو با تعهد و تقوی آمیخته کنند و این میسر نیست مگر اینکه علمای ما دست به کار شوندو از تریبون های خودشون جهت ترویج این مهم (حداقل در ابتدای مباحث بصیرتیشون) گام بردارند. پی نوشت----------------- بر و بچه های طرح ولایت خبر خبر خبر خبر!!!؟؟؟ با همت جمعی از دوستان دانش آموخته طرح ولایت سایت مجموعه طرح ولایت بسیج دانشجویی چند وقتیه راه افتاده و امکان ارتباط مجدد دوستان از طریق این سایت فراهم شده.درضمن اگه مطلب به درد بخوری هم دارید می تونید با عضویت در سایت برای مدیر سایت بفرستید تا درقسمت مقالات سایت ثبت بشه. منتظر ملاقات همه شما هستیم ..........................حتما می گید پس کو آدرسش !!! فکر کردید به همین راحتیه ................................باید برید به ادامه مطلب!!!!
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 89 دی 2 ساعت 5:12 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
یاران ! این قافله ی عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد،راه تاریخ است و هر بامداد بانگ از آسمان می رسد که الرحیل،الرحیل،از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقاء خویش ببندد.این دعوت،فیضانی است که علی الدوام،زمینیان را به سوی آسمان می کشد... وبدان که سینه ی تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن چو چشمه ی خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن: حسین،حسین،حسین،حسین.نمی تپد حسین ،حسین می کند.
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 89 آذر 17 ساعت 11:47 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته امیرالمومنین والائمه علیهم السلام «هرگز هوا و هوس بر من چیره نخواهد شد تا به حرص و آز در گزیدن خوراک وادارم سازد در حالی که ممکن است در حجاز یا یمامه، کسی حسرت گرده نانی برد یا سیر نخورد، و یا من سیر بخوابم حال آن که پیرامون من شکم هایی گرسنه و جگرهایی سوخته باشد؟... آیا به این بسنده کنم که گویند امیر مومنان است و در ناگواری های روزگار شریک آنان نشوم یا در سختی زندگی الگویی برای آنها نباشم؟ من آفریده نشده ام تا مانند چارپایی بسته که به علف پردازد، مشغول سورچرانی باشم».نامه 54 نهج البلاغه «به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید سوگند! اگر حضور حاضران نبود و یاران به واسطه یاری حجت را بر من تمام نمی کردند و اگر خداوند از دانایان و عالمان پیمان نستانده بود که بر سیری ستمگر و گرسنگی ستمدیده تاب و قرار نداشته باشند، افسار شتر خلافت را پشت کوهانش می افکندم که دنیای شما نزد من از آب بینی بز بی ارزش تر است».خطبه 3 –نهج البلاغه «والله معاویه زیرک تر و سیاستمدارتر از من نیست اما او خیانت و نیرنگ و گناه می کند. و اگر زشتی غدر و خیانت نبود، من سیاستمدارترین مردم بودم اما هر غدر و نیرنگی، گناه است و هر گناهی، کفر. و برای هر نیرنگ باز خیانتکاری در روز قیامت پرچمی است که با آن شناخته می شود».خطبه 5و19 نهج البلاغه «بپرهیز از هر عملی که صاحب خود را خشنود سازد اما برای عامه مسلمین ناخوش و زشت آید. و بپرهیز از هر عملی که در پنهان انجام گردد و در آشکار، باعث شرمندگی شود. و پرهیز کن از هر عملی که وقتی از آن بپرسند، صاحب عمل انکار کند یا عذر بخواهد... و به صلاح آر هر نعمتی که خداوند به تو ارزانی داشته و آن را تباه مکن. و باید اثر نعمتی که خداوند به تو داده در عمل تو دیده شود. و بدان که برترین مومنان، برترین آنها در تقدیم و بذل جان و مال و خاندان خویش است...». نامه 96 نهج البلاغه «آیا مرا فرمان می دهید که پیروزی را در ستم بر کسانی که ولایت مرا پذیرفته اند، طلب کنم؟! به خدا سوگند تا دنیا دنیاست و ستاره ای از پس ستاره ای می آید، هرگز چنین نخواهم کرد. اگر مال از آن من بود، همه را به مساوات تقسیم می کردم چه رسد به این که مال قطعا و منحصرا مال خداست».خطبه 6و12 نهج البلاغه «آیا آزاده ای نیست که این ته مانده غذا زیر دندان(دنیا) را فرو گذارد؟ بدانید که برای جان های شما بهایی جز بهشت نیست، پس جان خود را جز به همان نفروشید».نهج البلاغه، حکمت 6و45 «کجایند برگزیدگان و شایستگان و آزادگان و بزرگواران شما؟!... فساد آشکار شد اما کسی که آن را زشت شمارد و بازدارد و تغییر دهد، نیست. آیا این چنین می خواهید مجاور خداوند در عالم قدس شوید و عزیزترین اولیای او باشید؟ هرگز! با خدا و رضوان او خدعه نتوان کرد و به رضایت او جز با طاعتش نمی توان رسید. لعنت خدا بر آنها که امر به معروف می کنند و خود، آن را فرو می گذارند، و از منکر بازمی دارند و خود به آن عمل می کنند».خطبه 9و12 نهج البلاغه روز عید غدیر و عیدالله الاکبر و عید آل محمد علیهم السلام بر همه شما مومنین مبارک باد.
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 89 آذر 3 ساعت 9:47 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
حج با یاد تو طواف دل است و بی یاد تو طواف گل. حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست.....
نوشته شده توسط : سبحان |
دوشنبه 89 آذر 1 ساعت 6:29 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
هذا یوم الجمعه وهو یومک المتوقع فیه ظهورک و الفرج فیه للمومنین علی یدیک و قتل الکافرین بسیفک این روز جمعه است و آن روز توست که در آن توقع ظهورت میرود و فرج و گشایش برای مومنان به دو دستت و کشتار کافران به شمشیرت... و باز هم جمعه ای دیگر گذشت. فرازی از زیارت امام زمان(عج) در روز جمعه
نوشته شده توسط : سبحان |
جمعه 89 آبان 21 ساعت 5:27 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
نوشته شده توسط : سبحان |
دوشنبه 89 آبان 17 ساعت 7:29 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لبخند خدا امروز سالروز وفات زندهیاد قیصر امینپور شاعر خوب دزفولی است ،سالهای سال می شه که هر وقت نامی از قیصر امین پور به میان میآد شعر زیبای لبخند خدای او در ذهنم تداعی می شه خاصه مطلع زیبای این شعر « پیش از اینها فکر میکردم خدا خانهای دارد کنار ابرها » شادی روح همه هنرمندان انقلابی این سرزمین صلواتی عنایت بفرمایید .در پایان متن کامل شعر ذکر شده رو می آرم امیدوارم که شما هم بپسندید.
پیش از اینها فکر میکردم خدا مثل قصر پادشاه قصهها پایههای برجش از عاج و بلور ماه ، برق کوچکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان رعد و برق شب، طنین خندهاش دکمه پیراهن او، آفتاب هیچکس از جای او آگاه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود آن خدا بیرحم بود و خشمگین بود، اما میان ما نبود در دل او دوستی جایی نداشت هرچه می پرسیدم، از خود، از خدا زود میگفتند: این کار خداست هرچه میپرسی، جوابش آتش است تا ببندی چشم، کورت میکند کج گشودی دست، سنگت میکند تا خطا کردی، عذابت میکند باهمین قصه، دلم مشغول بود خواب میدیدم که غرق آتشم در دهان اژدهایی خشمگین محو میشد نعرهایم، بی صدا نیت من، در نماز و در دعا هرچه میکردم همه از ترس بود سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر درمیان راه، در یک روستا زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست ؟ گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند با وضویی دست و رویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین گفت: آری، خانهی او بیریاست مهربان و ساده و بیکینه است عادت او نیست خشم و دشمنی خشم، نامی از نشانیهای اوست قهر او از آشتی، شیرینتر است دوستی را دوست، معنی میدهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست تازه فهمیدم خدایم، این خداست دوستی، ازمن به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود میتوانم بعد از این، با این خدا میتوان با این خدا پرواز کرد میتوان دربارهی گل حرف زد چکه چکه مثل باران راز گفت میتوان با او صمیمی حرف زد میتوان تصنیفی از پرواز خواند میتوان مثل علفها حرف زد میتوان درباره هر چیز گفت
نوشته شده توسط : سبحان |
شنبه 89 آبان 8 ساعت 5:24 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|