اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَینِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ ، اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکرُباتِ ، وَ قَتیلِ الْعَبَراتِ سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیده اش سلام بر حسین مظلوم و شهید سلام بر آن بزرگوارى که به گرفتاریها اسیر بود و کشته اشک روان گردید حکایت عجیبی است حکایت اربعین « چهل روز گذشت .حقیقت ، عریانتر و زلالتر از همیشه از افق خون سر برآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید ، خاشاک ستم را به بازى گرفت. خونى که آن روز در غریبانه ترین غروب ، در گمنام ترین زمین ، در عطشناکترین لحظه بر خاک چکه کرد ، در آوندهاى زمین جارى شد و رگهاى خاک را به جنبش ، جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستى ، داغدار مظلومیت حسین علیه السلام شد.»1 این روزها در کوشه و کنار ،همسفران بار سفر می بندند و به ضیافت حضرت ایمان راهی می شوند ، حکایت اربعین شاید از خود عاشورا نیز وصف ناشدنی تر و سوزناک تر است . وقتی که کاروانیان بار دیگر به سرزمین کربلا وارد می شوند بر آنان چه می گذرد! روضه ها در این فضا گویاترند (کاروانیان مثل برگ خزان زده ، از بالای شترها روی زمین می افتند، یکی می گوید: حسینم ، یکی می گوید: برادرم ، یکی می گوید : پسرم . عمه سادات روضه می خواند : اینجا همان جائی است که شمر سر حسینم را جدا کرد ، اینجا همان جایی بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند . زنها بیایید کنار نهر علقمه ، بنی اسد بیایید ، اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباسم را جدا کردند ، اینجا همان جایی است که روز عاشورا عباس کنار فرات نگه داشته شد و نگذاشتند به خیمه بیاید همین جا بود با تیر کینه ، سر علی اصغر شیر خوار را بریدند ، حتی به کودکان شیر خوار رحم نکردند . همین جا بود که خیمه ها را آتش زدند ،اموال ما را به غارت بردند)2 حکایت اربعین حکایت دردناک مرور روضه ها بر خاندان آل طاها است و این هشتاد کیلومتر پیاده روی مهلتی برای مهیا سازی قلب و روح آدمیان این روزگار، در تماشای عظیم ترین مصیبت ها است. شنیده اید که خداوند پس از خلقت حضرت آدم صلوات الله علیه با این سوال ملائکه مواجه شد که : اتجعل فیها ... آیا در زمین موجوداتی فسادگر و خونریز قرار خواهی دارد ... وخداوند در پاسخ آنها فرمودند: انی اعلم ما لا تعلمون... گویی این پاسخ چندان ملائکه را قانع نکرده بود و خداوند برای اتمام حجت بر ملائکه پرده های عالم ملک و ملکوت را کنار زد و گوشه ای از وقایع روز عاشورا را به آنها نشان داد ... حکایت وفاداری عباس ، حکایت اربا اربا ، حکایت احلی من العسل ،حکایت طفل شیرخواره و رباب ، حکایت وهب ، حکایت جون ، حکایت حبیب، حکایت زهیر، حکایت حر و حکایت های دیگر ... و ملائکه مات و مبهوت از این ماجرا بر آدم ابوالبشر سجده کردند. این روزها که ارتش میلیونی شیعه به بهانه زیارت اربعین سر و شکل پیدا می کند وعده ( وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ) باور پذیر تر و ملموس تر است ، گویی اراده خداوند بر آن قرار گرفته است که نوای حسین حسین سراسر عالم ملک و ملکوت را فرا بگیرد . مگر نه این است که روز حسین در همه ی عالم رسمیت یافته است .گویی خداوند اراده کرده است که وقتی حضرت حجت عج بر دیوار کعبه تکیه می زند و فریاد بر می آورد که ( یا اهل العالم انا ابن من قتل عطشانا ) در گوشه و کنار این عالم همگان روضه های عاشورا را به یاد می آورند و ایشان را می شناسند ... و سرانجام اراده خداوند ، همه اراده های معطوف به حق و حقیقت و عدالت را با مغناطیس حسین علیه السلام هم سو و هم جهت می کند و امروزه جلوه ای از آن را می بینیم که مانور عظیم شیعیان منتظر ، در بستر اقتصاد صلواتی هویت جمعی شیعه را در جغرافیای منتقم به رخ می کشد . حکایت اربعین حکایت باز آفرینی ایثار و شجاعت و تسلیم نشدن در برابر ذلت است. چهل روز ، ضرورت همیشه بلوغ است و مرز رسیدن به تکامل است و انشاءالله کاروان پیادگان کوی دوست، مقدمه ای برای تکمیل رسالت انبیاء و اولیای الهی است و این پرچم روزی به دست آن منتقم موعود سپرده خواهد شد. ------------ 2-مقتل الحسین ابو مخنف ، ص 201 ، سوگنامه آل محمد ، ص 500 .
نوشته شده توسط : سبحان |
جمعه 94 آذر 6 ساعت 1:16 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
چهل روز ، ضرورت همیشه بلوغ است و مرز رسیدن به تکامل است در غروب عطش آلود ، وقتى برق شقاوت خنجرى آبگون بر حنجره آخرین شهید نشست. وقتى صداى شکستن استخوان در گوش سم ها پیچید و آنگاه که خیمه ها در رقص شعله ها گم شدند ، جلادان همه چیز را تمام شده انگاشتند. هشتاد و چهار کودک و زن ، در ازدحام نیزه و شمشیر ، از ساحل گودالى که همه هستى شان را در آغوش گرفته بود ، گذشتند. تازیانه در پى تازیانه ، تحقیر و توهین و قاه قاهى که با آه آه کودکان گره مىخورد ، گستره میدان شعله ور را مىپوشاند. دشمن به جشن و سرور ایستاده است و نوازندگان ، دست افشان و پایکوبان ، در کوچه هاى آراسته ، به انتظار کاروانى هستند که با هفتاد و دو داغ ، با هفتاد و دو پرچم ، با شکسته ترین دل و تاول زده ترین پا ، به ضیافت تمسخر ، طعنه ، خاکستر و خنده آمده است. زنان با تمامى زیور آلاتشان به تماشا آمده اند. همه را اندیشه این است که با فرو نشستن سرها بر نیزه ، همه سرها فرو شکسته است. اما خروش رعد گونه زینب علیها السلام ، آذرخش خشم سجاد علیه السلام و زمزمه حسین علیه السلام بر نیزه ، همه چیز را شکست. شهر یکپارچه ضجه ، اشک و ناله شد و باران کلام زینب جانها را شست و آفتاب را از پس غبارها و پرده ها به میهمانى چشمهای بسته آورد. چهل روز گذشت. حقیقت ، عریانتر و زلالتر از همیشه از افق خون سر برآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید ، خاشاک ستم را به بازى گرفت. خونى که آن روز در غریبانه ترین غروب ، در گمنام ترین زمین ، در عطشناکترین لحظه بر خاک چکه کرد ، در آوندهاى زمین جارى شد و رگهاى خاک را به جنبش ، جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستى ، داغدار مظلومیت حسین علیه السلام شد. چهل روز ، ضرورت همیشه بلوغ است و مرز رسیدن به تکامل است ، مگر ما سرما و گرما را به «چله» نمىشناسیم و مگر میعادگاه موسى در خلوت طور ، با چهل روز به کمال نرسید. اینک ، چهل روز است که هر سبزه مىروید ، هر گل مىشکفد ، هر چشمه مىجوشد و حتى خورشید در طلوع و غروب ، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است. چهل روز است که انقلاب از زیر خاکستر قلبها شراره مىزند. آنان که رنج پیمان شکنى بر جانشان پنجه مىکشید و همه آنان که شاهد مظلومیت کاروان تازیانه ، اشک و اندوه بودند و همه آنان وقتى به کربلا رسیدند که تنها غبار صحنه جنگ ، بوى خون تازه و دود خیمه هاى نیم سوخته را دیدند ، اینک برآشفته اند ، بر خویش شوریده اند. شلاق اعتراض بر قلب خویش مىکوبند و اسب جهاد زین مىکنند. چهل روز است که یزید جز رسوایى ندیده و جز پتک استخوان کوب ، فریادى نشنیده ، چهل روز است استبداد بر خود مىپیچد و حق در سیماى کودکانى داغدار و دیدگانى اشکبار و زنانى سوگوار رخ نموده است. اینک ، هنگامه بلوغ ایثار است. هنگامه برداشتن بذرى است که در تفتیده ترین روز در صحراى طف در خاک حاصلخیز قتلگاه افشانده شد. اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهى چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه ، دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلک هاى بسته را مىکوبد و دروازه دیدگان را به گشودن مىخواند. اربعین است. هنگامه کمال خون ، بارورى عشق و ایثار ، فصل درویدن ، چیدن و دوباره روییدن. هنگامه میثاق است و دوباره پیمان بستن. و کدامین دست محبت آمیز است تا دستى را که چهل روز از گودال ، به امید فشردن دستى همراه ، برآمده ، بفشارد؟ کدامین سر سوداى همراهى این سر بریده را دارد و کدامین همت ، ذوالجناح بى سوار را زین خواهد کرد؟ اربعین است. عشق با تمام قامت بر قله «گودال» ایستاده است! دو دستى که در ساحل علقمه کاشته شد ، بلند و استوار چونان نخلهاى بارور ، سر برآورده و حنجره اى کوچک که به وسعت تمامى مظلومیت فریاد مىکشید ، آسمان در آسمان به جستوجوى هم صدا و هم نوا سیر مىکند. راستى ، کدامین یاورى به « هم نوایى » و همراهى برمىخیزد؟ مگر هر روز عاشورا و هر خاکی ، کربلا نیست؟ بیایید همواره همراه کربلاییان گام برداریم تا حسینى بمانیم. نوشتاری از دکتر سنگری
نوشته شده توسط : سبحان |
دوشنبه 89 بهمن 4 ساعت 4:45 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|