حاج اصغر شروع می کند؛ با لحنی که هم می خواهد شفقتی پدرانه را القا کند و هم بر غرور جریحه دار شده اش، مرحمی بزرگتر از اصل زخم بگذارد ؛که این دومی به کلامش رنگی از تکبر اغراق شده می بخشد : پسر جون ! می دونم کار کجایی ! برو بهشون بگو اگر حرمت مجلس آقا ماشاالله نبود، نشونشون می دادم که شکستن حرمت آقا ، توئونش چقدر سنگینه! بگو ! حاج اصغر گفت : کور خوندین ! اینجوریا نیست که آقا اگه اینجا نیاد، یه دربست بگیره بره حسینیه حاج اکبر آقا. اونایی که آهنگ نوحه هاشونو از شعرهای ترکیه کپ می زنن، اونایی که به جای اشعار نیر و سوخته و عمان و محتشم با ابراهیم تاتلیس حال می کنن، اونایی که با ریتم پاپ، دم حسین حسین می گیرن، بایدم مخالف ظهور آقا باشن، بایدم راه ظهور آقا رو سد کنن، بایدم آقا نیا ! آقا نیا ! بگن. د اگه آقا بیان اول از همه این جوازای تقلبی رو باطل می کنن. از قول من بهشون بگو: به کوری چشم اونام شده ، آقا می آد. بدجوری ام می آد. آقا همچین ظهور می کنه که موتور اونا در دم پیاده می شه. انقدی که فرصت نمی کنن دو خط شعر واسه مراسم ظهور راست و ریس کنن . اون موقع معلوم می شه، کی منتظر ظهور بوده، کی نبوده. اون موقع معلوم می شه، کی این عجل علی ظهورک رو از اعماق وجودش می گفته ، کی فقط لقلقه زبونش بوده . بگو حاج اصغر گفت : اون موقع دیره واسه متنبه شدن و برگشتن و توبه کردن. از ما گفتن . عزت زیاد ! ------------------------------- متن بالا گوشه ای از کتاب « کمی دیرتر » سید مهدی شجاعی بود که بطور اتفاقی در یک مهمونی خانوادگی بهش برخوردم و خیلی زود اونو خوندم ، راست و حسینی بخواهید بدونید ، کتاب رو پسندیدم و با خودم گفتم که بی انصافیه که اون رو به رفقا معرفی نکنم. "کمی دیرتر" عنوان کتابی است در قالب رمان و در 267 صفحه به تحریر در آمده است و جامعه امروزی و تمامی مدعیان انتظار حضرت ولی عصر (عج) را توصیف میکند و آنها را در مرحله ی عمل مقابل تمام شعارهایشان قرار میدهد؛ افرادی از همهی اقشار و اصناف جامعه.به نظر میرسد شجاعی با آوردن آیه 20 سوره یس در ابتدای کتاب (و از دور دست ترین نقطه شهر مردی شتابان آمد و گفت: آی ملت! از رسولان پیروی کنید.) قصد داشته به خوانندگان اینگونه بفهماند که کتاب من مانند همان مردی است که شما را به پیروی از رسولان الهی دعوت میکند.
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 91 شهریور 15 ساعت 11:39 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
هر کس حقى بر ذمه من دارد یا بگیرد یا حلال کند. من این را از شما میخواهم تا در دیدار با خداوند آسوده خاطر باشم. تکرار میکنم، من عازم دیار باقیام. اگر کسى را آزردهام، اگر به کسى بدهکارم، اگر حق کسى بر عهدة من است، برخیزد و بستاند . ــ اى واى. بریده باد دستى که بخواهد تن مبارک پیامبر را بیازارد. میخواستم یک بار دیگر ـ شاید بار آخر ـ اندام مقدستان را زیارت کنم. میخواستم سر و چشم و لبهایم را با زلال نبوت، متبرک کنم. میخواستم تنها کسى باشم که در این زمان، بوسه بر خورشید میزنم. همه جز اهل بیت بروند. تو و پدر ماندید، من، حسن و زینب و امکلثوم. به امسلمه هم فرمان داد که بر در اتاق بایستد تا کسى داخل نشود. به پدر فرمود: على جان! نزدیکتر بیا، نزدیکتر. ــ یا ابتاه! یا ابتاه! و ما فریاد میزدیم: ــ یا جَدّاه! یا جَدّاه. و پدر که اسوه صبورى بود، اشک میریخت و زمزمه میکرد: ــ یا رَسول الله! یا خَیْرَ خَلْق الله! برگرفته از کتاب کشتی پهلو گرفته نوشته سید مهدی شجاعی
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 89 بهمن 13 ساعت 8:36 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|