رویای ناتمامم ساعات در حرم بود باقی عمر اما افسوس بود و کابوس
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 87 اسفند 8 ساعت 5:16 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
یادی از یار اگر با آمدن آفتاب از خواب بیدار شویم، نمازمان قضاست .... العجل ...
نوشته شده توسط : سبحان |
شنبه 87 اسفند 3 ساعت 4:4 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
چهل روز گذشت. حقیقت ، عریانتر و زلالتر از همیشه از افق خون سر برآورد. کربلا به بلوغ خویش رسید و جوشش خون شهید ، خاشاک ستم را به بازى گرفت. خونى که آن روز در غریبانه ترین غروب ، در گمنام ترین زمین ، در عطشناکترین لحظه بر خاک چکه کرد ، در آوندهاى زمین جارى شد و رگهاى خاک را به جنبش ، جوشش و رویش خواند. چهل روز آسمان در سوگ قربانیان کربلا گریست و هستى ، داغدار مظلومیت حسین علیه السلام شد. چهل روز ، ضرورت همیشه بلوغ است و مرز رسیدن به تکامل است ، مگر ما سرما و گرما را به «چله» نمىشناسیم و مگر میعادگاه موسى در خلوت طور ، با چهل روز به کمال نرسید. اینک ، چهل روز است که هر سبزه مىروید ، هر گل مىشکفد ، هر چشمه مىجوشد و حتى خورشید در طلوع و غروب ، سوگوار مظلوم قربانگاه عشق است. اربعین است. کاروان به مقصد رسیده است. تیر عشق کارگر افتاده و قلب سیاهى چاک خورده است. آفتاب از پس ابر شایعه ، دروغ و فریب سر برآورده و پشت پلک هاى بسته را مىکوبد و دروازه دیدگان را به گشودن مىخواند. اربعین است. عشق با تمام قامت بر قله «گودال» ایستاده است! دو دستى که در ساحل علقمه کاشته شد ، بلند و استوار چونان نخلهاى بارور ، سر برآورده و حنجره اى کوچک که به وسعت تمامى مظلومیت فریاد مىکشید ، آسمان در آسمان به جستوجوى هم صدا و هم نوا سیر مىکند. راستى ، کدامین یاورى به « هم نوایى » و همراهى برمىخیزد؟ پی نوشت ---------------------------------------------------------------- فرا رسیدن اربعین حسینی را خدمت همه عزیزان همراه تسلیت عرض می کنم. مطلب فوق رو روز شنبه 15 فروردین سال 83 به مناسبت روز اربعین در اولین وبلاگم قرار دادم .منبعش یادم نیست ولی امروز پس از جستجوی زیاد تونستم پیداش کنم .متن گیرا و تاثیر گذاری داره امیدوارم که بپسندید!!!
نوشته شده توسط : سبحان |
یکشنبه 87 بهمن 27 ساعت 5:32 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
جرقههای زندگی یک روز صبح با صدای استارت ماشین از خواب بیدار شدم. استارت مداوم بود و جرقهها زیاد و مایع قابل احتراق؛ اما با این وصف حرکتی نبود و پیشرفتی نبود. من به یاد جرقههایی افتادم که در زندگی خود مدام سر میکشیدند و به یاد استعدادهایی افتادم که قابل سوختن بودند و به یاد رکورد و توقفی افتادم که با این همه جرقه و استعداد،گریبان گیرم بوده است. در این فکر که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده میگوید باید هلش داد. هوا برداشته است. و همین جواب من بود. هنگامی که هواها وجود مرا در برمیگیرند و دلم را هوا برمیدارد، دیگر جرقهها برایم کاری نمیکنند و اگر میخواهم به راه بیافتم باید هلم بدهند و ضربهام بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند.
نوشته شده توسط : سبحان |
جمعه 87 بهمن 25 ساعت 11:11 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
بعضی از دوستان پی گیر راه کاری جهت انتخاب دهمین رییس جمهور در اوضاع کنونی کشور بودند،لازم دیدم که در اینجا به روشی بسیار ساده و راه گشا جهت حل این معضل اشاره کنم. در ابتدا انگشت اشاره دست راست را مقداری خیس کرده و سپس آن را بطور مستقیم در معرض جریان هوا قرار دهید ،احساس خنکی ناشی از برخورد هوا با انگشت اشاره ، راستا وجهت انتخاب گزینه قطعی را مشخص می کند. البته ذکر این نکته ضروریست که جهت خیس کردن انگشت از آب دهان شخص انتخاب کننده استفاده شود، استفاده از آب آشامیدنی یا آب معدنی و سایر آب های طعم دار موجود به هیچ عنوان توصیه نمی گردد. به قول استاد شهریار: هر که از فهم نصیبش بیش است دلش از نیش حوادث ریش است پی نوشت خیلی مهم -------------------------------------------------- ورود به چهارمین دهه ی انقلاب خمینی کبیر (رحمت الله علیه) را به همه دوستان تبریک عرض می کنم. الله اکبر
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 87 بهمن 22 ساعت 5:3 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
نوشته شده توسط : سبحان |
چهارشنبه 87 بهمن 16 ساعت 11:30 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
زهرای حزین ز گرد راه آمده بود جبرییل، غمین و عذر خواه آمده بود در کنج خرابه در میان طبقی خورشید، به مهمانی ماه آمده بود ***شهادت حضرت رقیه(س) را تسلیت عرض می کنم.
نوشته شده توسط : سبحان |
یکشنبه 87 بهمن 13 ساعت 1:9 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
سختتر از مرگ!! در تابستان 1368 توفیق همسفری با استاد حقشناس به ارض اقدس رضوی (تعبیری که معمولا" ایشان برا ی مشهد به کار میبردند) را داشتم. استاد چند روز زودتر از من بازمیگشتند. او که کانون عاطفه و محبت بود با این کمترین که هماره میهمان لطف و محبت خاصش بود، قرار گذاشت تاپیش از رفتن، دیدار وداع داشته باشیم و من که به حرم مشرف شده بودم، دیر به سر قرار رسیدم و استاد بزرگوارانه مدتی در سالن هتل منتظر ماند و آنگاه که از دیدار مأیوس گشت و باید برای رسیدن به پرواز حرکت میکرد. یادداشت محبتآمیزی را نزد دفتر هتل گذارد، هرچند در آخرین لحظه، توفیق دیدار را یافتم اما آن مکتوب شیرین برایم به یادگار ماند. مکتوبی که این روزها مضمون آن را بارها نجوا میکنم: بسمهتعالی شانه «یقولون ان الموت صعب و انما مفارقة الاحباب والله اصعب» (میگویند مرگ سخت است اما به خدا قسم جدایی دوستان سختتر است). و قال الحسن (ع): «ابکی لخصلتین فراق الاحبة و هول المطلع» (امام حسن فرمود: برای دو چیز میگریم؛ دوری از دوستان و لحظه جان دادن). قرار ما با شما ساعت چهار بود ولیکن تا 20 دقیقه به پنج منتظر ماندم. ملتمس دعا هستم وبه رفقا سلام برسانید. عبدالکریم پی نوشت ها ************************************************ پی نوشت 1: خاطره فوق را آیتالله سید عباس قائممقامی نقل کرده اند ، چون برای بنده گوارا بود ، بر خود لازم دانستم که شما دوستان را نیز بی بهره نگذارم. پی نوشت 2: ......واقعا دوری برخی از دوستان از مرگ سخت تر است، حالا اگه بخواهیم ارفاق کنیم مثل عذاب شب اول قبر می مونه!!! پی نوشت 3: رموز غیب که یزدان به جبرئیل نگفتی من از گدای در پیر می فروش، شنیدم
نوشته شده توسط : سبحان |
سه شنبه 87 بهمن 1 ساعت 5:37 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
حرف اول (رمز جاودانگی کربلا ) حماسهها مکرر میشوند اما دست گزند تکرار از دامن پرشکوهشان کوتاه است. دم و بازدم که مایة ادامة حیات انسان است، مکرر است لیکن تکراری نیست. هیچ دمی نمیتواند جایگزین دم پیشین باشد و هیچ بازدمی، حیات بشر را از بازدمِ آتی بینیاز نمیسازد. حرف دوم (نوار قرمز غزه) نوار قرمز غزه! دهان زخم فلسطین! پی نوشت ها ------------------------------------------------------------------ راستش همانطوری که قبلا هم گفته بودم(نوشته بودم) نوشتن مثل حرف زدن باد هوا نیست، که بنده در آن تبحر داشته باشم ، بنابراین به رغم اصرار دوستان مبنی بر تبلیغ - حرکتهای دانشجویی که به بهانه جنایات رژیم سفاک و اشغالگر صهیونیستی در غزه مظلوم صورت گرفت- زبان به کام گرفته و متهم به محافظه کاری شدم و پیامک های متوالی دوستان را که حاکی از ساعت حضور در مقابل فلان سفارت خانه و تحصن شبانه مقابل بهمان دفتر بود بدون اندک درنگی راهی ریسایکل (ببخشید سطل آشغال) کردم. البته همه بزرگواران در برداشت از مطالب بنده حقیر، مخیر هستند ولیکن بنده حسب الامر روشن نمودن اذهان رفیقان شفیق، بر خود لازم می دانم که در این مجال به چند نکته اشاره بنمایم . پی نوشت 2 : شعر بالا از دوست و برادر بزرگوارم محمد سعید میرزایی می باشد. پی نوشت 3: متن رمز جاودانگی کربلا بنظرم بسیار زیبا و پر محتوا آمد. آن را از جایی تایپ کردم که از نویسنده متن اثری به جا نبود. پی نوشت 4 : از همه بر و بچه هایی که در ایام بی خیالی به وبلاگ بنده نظر افکندند تشکر می کنم و التماس دعا دارم.
نوشته شده توسط : سبحان |
پنج شنبه 87 دی 19 ساعت 5:3 عصر
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
ما امروز "ابن الدنیا" هستیم، ولی میتوانیم "ابوتراب" شویم. آنچه داریم اگر به کار نگیریم و از آن کام نستانیم،از دست میرود و حسرتش بر دل میماند. این است که به سادگی میتوانی همینها را بدهی و کام بگیری. وقتی غذای زیاد داری و نمی توانی نگاه بداری، سخاوت پیدا می کنی و حاتم میشوی. تو باید با ترکیبی که در خودت ایجاد میکنی، همان نیروهای نفس را،تبدیل کنی و از همان مانعها،وسیله بسازی. همان ترسها و بخلها و کینهها و هوسها را، همان عقدههای متراکم را، با ترکیب مقایسههایی که مداوم همراه داری و با ترکیب عشق بزرگتری که در این مقایسهها در خودت کاشتهای، تبدیل کنی و از این نیرویی که اسیر خاک میشود و از این وجودی که فرزند خاک است، پدر خاک بسازی و ابوتراب،بیرون بیاوری.. برادرم انگشتری داشت، آن را از او طلب کردم و نداد،که خودم چوب نیستم و برای دستشویی بیرون رفت. وقتی که آمد میخندید که به دستشویی دادم. و میخندید که اگر ندهی برای همیشه نخواهی داشت، پس خودت بده که با این دهش چیزی بدست آورده باشی. گفتاری از شیخ علی صفایی
نوشته شده توسط : سبحان |
شنبه 87 دی 7 ساعت 9:11 صبح
|
|
نظرات دیگران
نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|